علی فیروزآبادی، روانپزشک و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات درمانی شیراز، در گفتگو با ایکنا، با اشاره به ابعاد پدیده فرزندکشی و ماجرای کشتهشدن رومینا، به دست پدرش به تاریخچه این موضوع در جهان پرداخت و گفت: مسائل مهم و کلیدی فراوانی مانند این اتفاق دیده نمیشوند، مگر وقتی که یک حادثه رخ دهد و این مسئلهای آسیبشناختی است.
وی ادامه داد: ماجرای قتل رومینا به دست پدرش موجی از تأثر را در جامعه ما برانگیخت که توجه رسانهها و فضای مجازی را نیز به شدت به خود معطوف کرد؛ باید گفت فرزندکشی قدمتی دیرینه دارد و نه تنها در کشور ما که در تمدن قدیم یونانی - رومی پدر میتوانست بدون ترس از پیگرد قانونی فرزند خود را بکشد. در آن دوران علیرغم ظهور مسیحیت این رفتار همچنان ادامه یافت؛ با این تفاوت که مادران بیشتر درگیر آن شدند و گزارشهایی مبنی بر خفه شدن ناگهانی کودک در بستر به چشم میخورد.
عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات درمانی شیراز افزود: در آن دوران انگیزههای پشت این رفتار متفاوت بودند؛ از جنسیت کودک، ناتوانی و نقص بدنی یا روانی در آنها گرفته تا فقر و یا مشروع نبودن فرزند، از جمله دلایل فرزندکشی بود. باوجود گذشت سالها، این دلایل هنوز هم تأثیر خود را در بعضی مناطق جهان اعمال میکنند. برای مثال در قرون ۱۶ و ۱۷ با نقطه عطفی در تاریخ اروپا از نظر قوانین ضد فرزندکشی برخورد شد و در فرانسه و انگلستان آن را جرمی که مستحق مجازات مرگ است تعریف کردند. همچنین این تلقی را وارد قانون کردند که مادری که تحت محاکمه به علت مرگ فرزند است گناهکار محسوب میشود، مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. این به معنی آن بود که مادر مسئول اثبات بیگناهی خود در دادگاه است. این رویه با ظهور قوانین جدید در سال ۱۹۲۲ و ۱۹۳۸ در انگلستان تغییر کرد و این قوانین بیان کردند که فرزندآوری میتواند تا ۱۲ ماه آینده بر سلامت روان مادر تأثیر منفی به جا بگذارد و مجازات مرگ را برای کشتن نوزاد ملغی کرد.
این روانپزشک با اشاره به اینکه اصطلاحات مختلفی برای توصیف کشتن فرزند بهکار گرفته شدهاند، تصریح کرد: اغلب فرزندکشی به کشتن فرزند از سوی والدین تا ۱۸ سالگی اطلاق میشود. کودککشی در مورد کودک زیر یک سال و نوزادکشی به کشتن نوزاد در ۲۴ ساعت اول زندگی او اشاره میکند. بر همین اساس برای درک انگیزههای والدین در کشتن فرزند، سیستمهای طبقهبندی مختلفی پیشنهاد شده است. اولین آنها در منابع روان پزشکی در ۱۹۲۷ ظاهر شد و مادران را به دو دسته تقسیم میکرد. آنهایی که در زمان شیردهی به این کار مبادرت میورزیدند و آنهایی که پس از آن مرتکب قتل میشدند. محققان ۷۰ درصد موارد را به حالتی که آن را تحت عنوان جنون شیردهی توصیف میکردند نسبت دادند. هرچند این تقسیمبندی امروز محلی از اعراب ندارد، اما اهمیت تغییرات هورمونی پس از زایمان و فشارهای روانی مرتبط با مراقبت از نوزاد را نیز نشان میدهد.
فیروزآبادی با بیان اینکه یکی از تأثیرگذارترین طبقهبندیها در ۱۹۶۹ از سوی فیلیپ رزنیک انجام شد که با مرور ۱۳۱ مورد فرزندکشی که از سوی مادر یا پدر انجام و در منابع روان پزشکی از ۱۷۵۱ تا ۱۹۶۸ منتشر شده بود، ارائه شد، گفت: او به پنج مقوله اساسی در مورد انگیزه والدین در کشتن فرزند اشاره میکند. اولین مورد فرزندکشی خیرخواهانه است که این کار به زعم والد به صلاح خود کودک است. گاهی این اتفاق به دنبال تمایلات خودکشی در خود والد است، چراکه فکر میکند نمیتواند کودک را پس از مرگ خود تنها رها کند. گاهی هم این عمل برای رها کردن کودک از درد و رنجی است که والد فکر میکند متحمل شده که میتواند خیالی یا واقعی هم باشد.
عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات درمانی شیراز ادامه داد: فرزندکشی حاد روانپریشانه نوع دیگر این اتفاق است. این نوع فرزندکشی بهدنبال بروز روانپریشی در والد است که میتواند شامل روانپریشی پس از زایمان هم باشد. نوع دیگر کشتن فرزند ناخواسته است. در این نوع به فرزند به عنوان مانعی که باید از سر راه برداشته شود نگریسته میشود. در این مقوله مواردی نیز مطرح میشود که والد حتی از مردن فرزند نفع میبرد. فرزندکشی تصادفی مورد دیگری است که کودک در اثر بدرفتاریهایی مانند کتکزدن کشته میشود. این مقوله سندرم مونشهاوزن نیابتی نیز قرار میگیرد که نوعی کودکآزاری محسوب میشود که از طریق آن والد با کمک دارو یا موارد دیگر مانند سم، کاری میکند که کودک بیمار به نظر برسد که متأسفانه و در اکثر گزارشها کودکانی که قربانی این نوع کودکآزاری میشوند، در نهایت و در جریان این رفتارها به قتل میرسند که در بررسیهای انجام شده شایعترین انگیزه به دلایل خیرخواهانه برمیگشت که حدود نیمی از موارد را به خود اختصاص میداد.
این روانپزشک با اشاره به اینکه در مورد مادران، قویترین ارتباط با فرزندکشی را تاریخچه اقدام به خودکشی در گذشته، افسردگی و روانپریشی دانستهاند، افزود: بررسی بر جمعیتهای عمومی، نشان داده است که مادران فرزندکش به شکل معمول منزوی بوده و با فقر دست و پنجه نرم میکردند و خودشان، تاریخچه قرار گرفتن در معرض بدرفتاری و خشونت خانگی در گذشته داشتهاند. در این زمینه تاریخچه کودکی خود مادر اهمیت زیادی دارد چراکه نشان داده شده مادران فرزندکش از دریافت مهر و محبت کافی مادرانه در زمان کودکی هم محروم بودهاند. دلایل این محرومیت هم متعدد بوده و مواردی مانند نبود مادر، بدرفتاری کلامی و بدنی و مشکلات روان را دربرمیگیرد.
فیروزآبادی در ادامه گفت: در مورد مردان هم بررسیها نشان داده است که بیشتر آنها در زمان وقوع جرم در اواخر دهه دوم زندگی خود بودهاند. معمولاً سن متوسط کودکانی که از سوی پدرشان کشته شده بودند، از آنهایی که توسط مادرشان به قتل رسیده بودند بالاتر بود. طبق این آمار پدران به ندرت درگیر کشتن نوزاد میشوند، اما مشاهده شده که بین قتل از سوی پدر و تعبیر رفتار کودک از سوی آنها رابطه وجود دارد؛ به طور مثال حسادت پدر در مورد اینکه کودک مادر را به او ترجیح داده است، یکی از این موارد محسوب میشود و بر همین اساس معمولاً روانپریشی در مردان فرزندکش یکی از علل شایع بوده است.
عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات درمانی شیراز با اشاره به اینکه عوامل اجتماعی در ایجاد ناهنجاریهای رفتاری تأثیر قابل توجهی دارند و تغییر شرایط زندگی موجب تغییر شخصیت در تمامی ابعاد میشود و فرد را دگرگون میکند، اظهار کرد: در پدیده فرزندکشی، رفتار جنایی برحسب نقص شخصیت مجرم در وضعیت گوناگون اجتماعی، تحت تأثیر پدیدههای جرم از طرف دیگران قرار گرفته است، در نتیجه تمایلات انسان از محدوده خارج شده و شخص دست به ارتکاب قتل میزند؛ لذا عواملی نظیر مشکلات اجتماعی، فقر اقتصادی، بیماریهای روانی و اختلافات خانوادگی از دیگر انگیزههایی هستند که در هنگام ارتکاب جرم و این اتفاق میتوانند تأثیرگذار باشد.
وی با بیان اینکه تمامی این شواهد لزوم بررسیهای علمی و آماری مناسب در کشور ما را مطرح میکنند، گفت: فرزندکشی رفتاری است که بیشک متأثر از ویژگیهای فرهنگی هر جامعهای میشود و نمیتوان الگوهای برآمده از یک فرهنگ متفاوت را به فرهنگی دیگر تعمیم داد؛ اما درک الگوهای رفتاری جامعه ما میتواند تأثیر بسزایی در اتخاذ شیوههای پیشگیرانه داشته باشد.
انتهای پیام