به گزارش ایکنا به نقل از روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، آیتالله علیاکبر رشاد، استاد حوزه علمیه تهران و رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در هفتمین جلسه از فقه ژنتیک به بررسی موضوعاتی مانند جایگاه «قواعد نظری»، «قواعد اخلاقی»، «قواعد اصولی» و «قواعد فقهی» در فقه پرداخت. متن سخنان وی به شرح زیر است:
اکنون به عنوان موضوع درس امروز، قبل از اینکه فهرستی از بعضی از نمونههای عمده مبانی نظری را مورد اشاره قرار دهیم، توضیحی راجع به ماهیت هر یک از این مبانی و قواعد عرض میکنیم. هر کدام از عناوین تعریف خاص خود را دارند. ما در سلسله مباحث مقدماتی مربوط به «فقه السیاسه» از این عنوانها نسبتاً مفصل بحث کردیم. نسبت هر یک از اینها با دیگری را به تفصیل، مورد بررسی قرار دادیم. دوستانی که در جلسات فقهالسیاسة حضور داشتهاند این مباحث را شنیدهاند. اکنون به اجمال، تعریف هر یک از اینها را عرض میکنیم تا بتوانیم به نمونههایی از هر کدام از اینها اشاره کنیم.
در دروس فقه السیاسة مبانی نظری فقه (الفَرَضیات النظریه للفقه) را با این عبارت تعریف کردیم: «القضایا العامة الأساس التی تَبتنی علیها القواعد الأصولیه و قواعد الفقه و تتحاول الفروع الفقهیه حسب متطلّبات تلکم القضایا و معطیاتها»؛ قضایای کلیۀ بنیادینی که قواعد اصولیه و قواعد فقهیه برایند آن است و پاسخ پرسشهای فروع فقهیه نیز مبتنی بر مقتضیات و دستاوردهای این قضایای کلی صورت میبندد. بنابر این، مبانی نظری کل فقه نسبت به کل فقه، مبانی نظری قسمی از فقهِ، نسبت به آن قسم از فقه، عبارت از گزارهها و قضایای کلی هستند که حتی قواعد اصولیهای که مورد تمسک قرار میگیرند و نیز قواعد فقهیهای که مورد استناد قرار میگیرند و احیاناً فروع فقهیۀ جزئیهای که مورد استنباط قرار میگیرند، همه و همه، به نحوی، برآیند آن مبانی بشمار میروند و فروع فقهیۀ جزئیه، حسب مقتضای آن مبانی فراچنگ میآیند.
قواعد اخلاقی نیز عباتند از: قضاهای کلّی ارزشیای که قضایای جزئي ارزشی که اخلاقیات نامیده میشوند برامد و فروع آنها قلمداد میشوند. در واقع وزان قواعد اخلاقیه به قضایای اخلاقیه جزئیه همان وزان قواعد فقهیه به قضایای فقهیه جزئیّة است. کارکرد قواعد اخلاقیه، معیاریت صحت استنباطات فقهی است. زیرا اگر بپذیریم که خداوند متعال جهان را اخلاقی یآفریده است، از مکلفین میخواهد که اخلاقی زندگی کنند، که قطعا چنین است، قطعا حکم مغایر اخلاق نیز اعتبار و جعل نمی فرماید. پس اگر استنباط فقیه به فرع ناسازگار به ارزشهای اخلاقی منتهی شده، معلوم میشود او در استنباط به خطا رفته است. پس اخلاق جارچوبی برای فقه قلمداد میشود.
قواعد اصولیه را ما به عبارت زیر تعریف میکنیم: «آلیّات منهجیّة تحصل من البحث الأصولیّ، و یسع أن تُستَخدَم في طریق فهم الأحکام عن النصّ الدّیني أو کشفها عن العقل السّلیم او الفطرة النقیّة» اما مسائل اصولیه را عبارت میدانیم از: «کلّ ما یبحث عنه فی علم الأصول، ثبتت آلیّته بعد البحث عنه ام لا».
همینجا باید یادآوری کنیم که: در دروس فلسفه اصول (مبحث مسائلپژوهی علم اصول) این مطلب را به تفصیل بحث کردیم و گفتیم که: بین قواعد اصولیه و مسائل اصولیه باید تفکیک قائل شد. مسئله اصولیه، هر مطلبی است که در علم اصول مورد بحث قرار میگیرد هر چند نهایتا رد شود و تبدیل به قاعده اصولیه نشود. (به تعبیر امروزیها، جامعه نخبگانیِ این علم، یعنی اصحاب اصول، آن را مورد بحث قرار میدهند) مانند قیاس و انسداد اما در نهایت بمثابه قاعده اصولی برای کاربست به عنوان ابزار استنباط پذیرفته نمیشود، لهذا میتوانند مساله اصولیه بشمار آیند اما قاعده اصولیه قلمداد نمیشوند؛ بنابر این مسئله اصولیه، همواره با قاعده اصولیه برابر نیست.
قاعدۀ اصولیه، آن چیزی است که پس از بحث و بررسی اصولی، بصورت یک واحد روشگانی برای استفاده در فرایند استنباط فروع فقهی پذیرفته میشود. پس آنگاه که یک مسئله اصولیه به تولید یک واحد و ابزار استنباطی که در فقه کاربرد دارد منتهی میشود قاعده اصولیه قلمداد میشود. کل مسائل و مباحثی که به طور متعارف، اصحاب اصول و جامعه نخبگانی این دانش، آن را در این علم مورد بحث قرار میدهند مسائل اصولیه هستند اما هر مساله مورد بحث قاعده اصولیه نیست. پس مسائل اصولیه أعم از قواعد اصولیه هستند. علاوه بر اینکه اصولاً مسئله علم، معانی مختلفی دارد که اینجا محل بحث آن نیست.
ما ترکیب و تعبیر «مسئله علم» را دست کم باید به چهار معنا اخذ کنیم که یکی از آن چهار معنا همین است که الآن مورد اشاره قرار دادیم. ما در دروس فلسفه اصول مسئله اصولیه را عبارت دانستیم از: «کلُّ ما یُبحَث عنه فی علم الأصول عادة و إن لم ینته الی قاعدة اصولیة» گفتیم آنچه در اصول بحث میشود، به دو دسته تقسیم میشود:«تثبت آلیتها للإستکشاف» بعضی از مسائل بمثابه ابزار استنباط اثبات میشود و فقیه و اصولی آن را بمثابه قاعدۀ اصولیه برای استنباطات فقهیه میپذیرد. بعضی دیگر چنین نیستند. لهذا میگوییم«لم تثبت آلیتها للإستکشاف».
برخلاف نظر مشهور که میگوید: قواعد فقهیه عبارتند از فروع فقهیۀ کلیه؛ به نظر ما همگی از قسم قضایای فقهیه نیستند. قواعد فقهیه دارای انواع گوناگونی اند. تنها بخشی از قواعد فقهیه، فروع فقهیۀ کلیه هستند (در مقابل فروع فقیه جزئیه) اما بسیاری از آنچه امروز از آنها به قواعد فقهیه تعبیر میشود، در واقع قضایای عامۀ فطریه، یا قضایای عامۀ عقلیه هستند. و برخی از آنها از جنس مباحث فلسفی اند برخی دیگر آن نیز از جنس مباحث کلامی هستند. کما اینکه برخی دیگر از آنچه امروز به قواعد فقهیه نامبردارند یا از قضایای عامه و کلیه سمعیه اند و از کتاب و سنت اخذ شدهاند یا از قضایای کلیه عقلاییه هستند و عرف عقلا آن را پذیرفته و شارع نیز آن را ردع نفرموده و الان به مثابه قاعده فقهی شناخته میشوند.
با توجه به انواع مورد اشاره بهتر است به جای تعبیر «قواعد فقهیه» از عنوان «قواعد الفقه» استفاده کنیم. در هر حال، با توضیحی که عرض شد، «قواعد الفقه» را ما عبارت میدانیم از: « قضایا عامّة فطریة، او عقلیّة (فلسفیّة کانت او کلامیّة)، او سمعيّة، او عقلائیّة یسع أن تُستَخدَم لإصطیاد الفروع الفقهیّة الجزئیّة علی نمط «الإستنباط»، أو «الإستنتاج»، أو «التوسیط»، أو «التطبیق»، تطبیق الکلّي علی الجزئي ».
این تعریف، تعریف پسینی قواعد فقهیه است، یعنی: ناظر به همه مجموعه قواعدی است که امروزه بمثابه قواعد فقهیه شناخته میشوند. اما اگر قواعد فقهیه را فقط به «فروع فقهیۀ کلیه» اطلاق کنیم باید بخش قابل توجهی از قواعد فقهیه موجود را، از ذیل این عنوان خارج کنیم، در آن صورت شمار قواعد فقهیه کمتر از کنون خواهد شد و طبعاً دستهبندی آنها هم تفاوت خواهد کرد، و تعریف مشهور نیز مناسبترین تعبیر قلمداد خواهد شد.
در اینجا فروع فقهی را هم به اجمال تعریف کنیم تا تفاوت مسائل فقهیه با قواعد فقهیه نیز روشن شود. ما قواعد فقهیه را هم عبارت میدانیم از : «ما یبحث عنها في الفقه و تّستَنبَط عن مصادر التشریع رأساً بمدد القواعد الأصولیّة، او تُصطاد علی نمط الإستنتاج العقلي او التطبیق بمدد قواعد الفقه».
عرض کردیم میخواهیم به مبادی نظری فقه، البته آن دسته از مبادی نظری که به نحوی با مباحث فقه مهندسی ژنتیک ارتباط وثیق دارد یا در این حوزه فقهی پرکاربرد است بپردازیم. یعنی آن قواعد و زیرساختهای نظری ای که بسا کسی در بیان رأی اش در مسئله ای از مسائل فقه مهندسی ژنتیک، به آن تمسک کند، هر چند مردود باشد. متقابلا، احیاناً اصول بر زیرساختهای نظری که مخالف او بخواهد به آن تمسک کند. به هر حال اینجا میخواهیم این دسته از مطالب و مباحث را مورد اشاره قرار دهیم.
یکی از این مبادی و مبانی اصل فراگیر بودن سنن تکوینیه الهیه است که بر اساس مشیت تکوینیۀ الهیه، بر همه عوالم حاکم و در همه ساحات و سطوح هستی جاری است. خارج از این سنن، هیچ ارادهای نافذ نیست و کسی، تکویناً نمیتواند از این سنن خارج شود. لهذا ممکن است از این اصل بتوانیم این نتیجه را بگیریم که اگر نوعی از تصرف در هستی و کائناتِ حیّه، (موجودات زنده)، ممکن و میسر باشد ، به این معنا خواهد بود که ما خارج از سنن الهیه عمل نکرده ایم و توحید در خالقیت الهی نقض نشده.
اصل دیگر از مبادی نظری، رد امکان تبدیل سنن الهیه است. «رفض التبدیل لسنن الله و خلقه مطلقاً» اصولاً سنن الهی تغییر ناپذیرند. این به مثابۀ یک اصل پذیرفته است. چون بنا نداریم به نحو تفصیلی سنن الاهیه را بررسی کنم، به همین اشاره کفایت میکنیم؛ شواهد قرآنی این موارد را یادداشت کردهام، ولی از آن عبور میکنیم. از باب نمونه: «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً» (فاطر: ۴۳)
اصل و مبنای سوم، «جریان الأشیاء بالأسباب» است. ما در درس سوم، اجمالی از آن را در پاسخ به این شبهه که مهندسی ژنتیک نوعی دخالت در خلقت است و اعمال فرایندهای زیستفناورانه به این معناست که بشر دارد خارج از مدار اراده تکوینیه الهیه عمل میکند، مورد بحث و بررسی قرار دادیم. عرض کردیم چنین نیست. بلکه بشر به مثابۀ اسباب و ابزارهای جریان خلقت، این جا نقش آفرینی میکند: أبی الله أن یُجري الأشیاء الا بالأسباب.
اصل دیگر «عدم إنقضاء الخِلقه» است. خلقت پایان نگرفته است و متوقف نشده است. بلکه خلق یک سیر «لایقفی» دارد. خداوند متعال همچنان و هر دم در کار خلق جدید است. «يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» (الرّحمن: ۲۹) حسب یک تفسیر این آیه دلیل حاجت بی وقفه همه موجودات به افاضه وجود و در نتیجه عدم وقفه در خلقت است. اجمالاً در جلسه سوم به بعضی روایات هم استناد کردیم.
اصل دیگر اینکه تفاوت است بین خلقت و ایجاد با صناعت و احیا؛ از این رو میان خلقت و ایجاد که تنها از خالق تعالی ممکن است و اعمال میگردد با صناعت و تصرفات صناعی که از بشر بر میآید و آن هم بر اساس اعطای «اذن تکوینی» و «حق تشریعی» تسخیر به بشر از سوی باری، توسط انسان صورت می گیرد نباید خلط کرد، طبق آیات قرآن و احادیث شریف خلقت منحصر در خالق است و صناعت که با استفاده از قوانین مجعول الاهی و به اذن حق میتواند صورت گیرد، از بشر ساخته است.
اصل دیگر اصل حصر علیت حقیقی به حق تعالی است. بدین جهت غیر حق تعالی، آفریننده نمیتوانند باشند. البته به اذن الله ممکن است جز الله نیز در خلقت موجود دیگر نقشآفرینی کند (اما در این صورت غیر الله ابزاری بیش نخواهدبود) میتواند فرایند خلقت را قوانین الاهی طی کند و مخلوقی پدید آید. مثلاً نقشی که حضرت عیسی سلام الله علیه داشتند:« وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» (آل عمران: ۴۹) از آنجا که اوّلاً: خلقت به معنی ایجاد و از عدم به وجود آوردن است، ثانیاً: خلق عملی بی پیشینه و بدون اقتباس از الگوی موجود (فطر) است، کار حضرت مسیح (س) ایجاد نبود، احیا بود، طبق صریح این آیه آن حضرت با استفاده از مواد موجود و طبق نمونه موجود فرایند احیا را طی میکرد تا باذن الله موجود زندهای (پرندهای) پدید میآمد، اطلاق خلق به فعل حضرت عیسی (ع) یا به معنی لغوی (غیراصطلاحی) است یا به معنی مجازی است (خلق به معنی احیا به کار رفته). و الا خلقت و علیت حقیقیه منحصرا در ید قدرت ذات باری تعالی است.
سایر عوامل چه عوامل ارادی و چه علل غیر ارادی (طبیعی)، حقیقتاً علت نیستند، بلکه همگی مُعِدّ هستند و نقش إعدادی دارند. خدای متعال هم، حسب این اصل کما اینکه برخی اخبار واردشده: «أبی اللهُ أن یُجري الأشیاء إلا بالأسباب» عمل عوامل اعدادی در طول مشیت تکوینیۀ الهیه قرار می گیرند. برای تحقق مشیت تکوینیۀ الهیه نقش إعدادی ایفاء می کنند.
اصل دیگر، اصل تعظیم حیات، ارزش ذاتی حیات و ضرورت صیانت از این موهبت الهیه است. گویی ما داریم در اینجا به نحوی به مقاصد الشریعۀ مرتبط با حوزه فقه مهندسی ژنتیک هم اشاره میکنیم. تصرفی که در هستی میکنیم نباید ناقض حیات بوده، آن را به خطر بیاندازد. حق نداریم حیات موجودات را نا بحق به خطر بیندازیم. حیات دارای ارزش ذاتی است و ما به مثابه انسان و موجودات عاقل موظف به صیانت از آنها هستیم.
اصل بعد، کرامت ذاتی انسان و وجوب تحفظ بر آن است. خدای متعال به انسان کرامت ذاتی بخشیده و باید آن را حفظ کرد. اگر تصرفاتی در چهارچوب و فرایند زیستفناوری صورت ببندد که منتهی به نقض کرامت انسان شود، مشروع قلمداد نمیشود. «مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ» (المائدة: ۳۲) و «وَ لقَد کرّمْنا بَني آدمَ وَ حملناهُم فی البَرّ و البحر و رزقناهم من الطّیّبات و فضّلناهم علی کثیرٍ ممّن خَلقنا تَفضیلاً» (الإسراء: ۷۰)
اصل دیگر، تعظیم نسل و ضرورت حفظ و صیانت از نسل است. رفتاری که موجب شود نسل انسان و حتی نسل دیگر حیوانات و احیاناً نسل نباتات منقرض شود، به ناحق، طی فرایند زیستفناورانه، موجب انقراض نسل نوعی از انواع حیوانات و نباتات زنده شویم، میتواند در فقه مهندسی ژنتیک محل تأمل و درنگ باشد.
اصل دیگر، ارزش بدن یا «تعزیز البدن و ضروره الحفاظ علیه» است. بدن نمیتواند نابجا مورد لطمه و آسیب قرار بگیرد. ما نمیتوانیم فرایندهایی را طی کنیم که به بدن آسیب زده باشد. «حق الصحه» و «حق التغذیه» و «حق الترفه» و امثال آن در ذیل این بحث به دست میاید که فروع فقهیه مختلفی را میتواند تولید کند.
مورد بعد، اصل تسخیر است. به نظر ما دو اصل تسخیر داریم. بلکه سه عنوان میتواند در مباحث فقهیه به عنوان اصل تسخیر مورد توجه قرار بگیرد: یکی «تسخیر الأکوان المادیه للإنسان» است. بعضی آیات به چنین تسخیری اشاره دارد. خدای متعال، موجودات مادی را مُسخَّر انسان ساخته است. این تسخیر تکوینی است. بعضی از آیات، که ظاهراً مشابه آیاتی است که مستند و مبنای این اصل اول است، را میتوان حمل بر اصل «تسخیر تشریعی» کرد. بسا بتوان از آنها استفاده کرد که خدای متعال اراده فرموده است که تسخیر و تصرف بشر در موجودات زنده و غیرنده با شرائط خاصی مشروع باشد در آنها تصرف کند. مثلاً مراد از آیهای مثل «هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا» این قسم باشد که تصرف بشر را در آنچه در زمین هست تشریع کرده، مشروع اعلام میفرماید. این هم یک عنوان اصل تسخیر است. این تسخیر، تشریعی است.
کما اینکه اصل تسخیر دیگر هم وجود دارد. قرآن تصریح میفرماید بعضی از شما را به تسخیر بعضی دیگر در آوردیم. این اصل تسخیر غیر از آن دو است. این قسم سوم از تسخیر یعنی تسخیر اجتماعی است.در اینجا مراد این است که اصولاً و قهراً جامعه به طبقات مختلفی -البته نه به لحاظ ارزشی- تقسیم میشود. مراد تقسیمبندیهای سرمایه دارانه و لیبرالیسی نیست. به طور قهری و طبیعی انسانها به گروههای اجتماعی گوناگونی تقسیم میشوند و اصناف مختلفی به وجود میآید تا زندگی و حیات بتواند جریان پیدا کند. این همان چیزی است که مرحوم علامه طباطبایی(ره) از آن به مثابه مبنای تشکل جامعه استفاده میکند.
ایشان معتقد است انسان به نحوی است که باید یکی، دیگری را مسخر کند و به خدمت بگیرد تا جامعه پدید آید و شئون و امور جامعه جریان پیدا کند. منظور از تسخیر سوم همین معنی است. بنابراین ما سه اصل تسخیر داریم که مراد ما اولی است.«اصل تسخیر الاکوان المادیه للانسان» خداوند متعال، اکوان و کائنات مادیه را مسخر انسان کرده تا در قبضۀ انسان باشد. این میتواند در مباحث فقهی هم مورد توجه و تمسک قرار گیرد. البته باید حدود و ثغورش مشخص شود.
مراد از این اصل آن است که بشر موظف به حفظ محیط زیست خویش است، هم برای دوره حیات نسل خود و هم بمثابه امانتدار برای نسل های آینده. برخی از اصول مانند همین مورد میتواند دو وجهی انگاشته شود: قاعده نظری جرو مبانی، و قاعده عملی جزو قواعد فقهی.
اصل سیزدهم «توظیف الإنسان لتحقیق التقدُّم و التنمّیه و الحضاره» است. خدای متعال انسان را موظف ساخته است که پیشرفت را فراهم کند. خصلت پیشرفتورزی هم به لحاظ تکوینی در سرشت انسان تعبیه شده و انسان چون کمالخواه است، دانش طلب است حقیقت جوست، ارزشهای متعالی را دوست میدارد، گرایش ذاتی به سمت تعالی و تکامل و ارزشهای متعالی دارد، پیشرفتورز است. هم در نگاه اسلامی و دینی، به لحاظ شرعی، انسان موظف است به پیشرفت، توسعه و تمدن دست پیدا کند و سبک زندگی خودش را اصلاح کند و ارتقاء بخشد. این بمثابۀ اصلی است که از پارهای از آیات میتواند به دست آید. « وَإِلىٰ ثَمودَ أَخاهُم صالِحًا ۚ قالَ يا قَومِ اعبُدُوا اللَّهَ ما لَكُم مِن إِلٰهٍ غَيرُهُ ۖ هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الأَرضِ وَ استَعمَرَكُم فيها فَاستَغفِروهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيهِ ۚ إِنَّ رَبّي قَريبٌ مُجيبٌ» (هود: ۶۱) مفهوم «واستعمرکم فیها» همین است که خدای متعال، شما را عامل عمران زمین قرار داده است. شما باید در عالم و خاصه زمین، عمران و آبادانی ایجاد کنید. این یک اصل است و این اصل ما را به تحصیل علم و توسعه دانش و بسط و توسعه فناوریها و ارتقاء بهره وری از طبیعت و کائنات حیه و غیر حیه، ملزم میکند.
انتهای پیام