به گزارش ایکنا، نشست اول کنفرانس دوسالانه بینالمللی «نظم منطقهای و ساختار اجتماعی در خاورمیانه: از نظریه تا عمل» صبح امروز، سهشنبه 20 اردیبهشت، به صورت مجازی با موضوع «خاورمیانه عرصه نقشآفرینی بازیگران منطقهای» برگزار شد.
گارینه کشیشیان سیرکی، دانشیار علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی تهران جنوب، در موضوع «حمایت ایران از محور مقاومت و تأثیر آن بر امنیت منطقه غرب آسیا» به سخنرانی پرداخت که متن سخنان وی به شرح ذیل است:
منطقه غرب آسیا از سال 2011 شاهد ارتقاء سطح موازنه بین بازیگران اصلی منطق های در چارچوب تشکیل ائتلافهای مختلف بوده است. محور مقاومت به رهبری ایران و عضویت سوریه و گروههای حزب الله لبنان، حماس و جهاد اسلامی، انصارالله یمن و گروههای مقاومت عراقی از مهمترین این ائتلافهاست. هدف اصلی این پژوهش بررسی موضوع حمایت ایران از محور مقاومت و تأثیر آن بر امنیت منطقهای در غرب آسیا در سالهای2021-2011 است.
سؤال اصلی پژوهش این است که حمایت ایران از محور مقاومت چه تأثیری بر امنیت این منطقه در سالهای2021- 2011 داشته است؟ در پاسخ این فرضیه مطرح بوده است که حمایت ایران از محور مقاومت از یک سو ساختار آنارشیک غرب آسیا را منازعه آمیزتر ساخته و از سوی دیگر موج جدید همکاریها را چه در سطح منطقهای در چارچوب اتحادها و ائتلافها، ائتلاف و اتحاد عربستان با کشورهای عربی و اسرائیل و چه در سطح جهانی ائتلاف ایران با روسیه را موجب شده است.
8 دلیل را میتوان برای حمایت ایران از محور مقاومت برشمرد: تأمین امنیت ملی و منطقهای، افزایش قدرت اقناعی ایران در منطقه، نوع سیاست خارجی ایران در منطقه، ارتقای قدرت تأثیر ایران در غرب آسیا، تداوم سرشت انقلاب اسلامی، ایجاد چالش برای آمریکا در منطقه، مقابله و بازدارندگی در قبال اسرائیل و تأمین وجهه ایدئولوژیک مورد نظر ایران.
مهمترین یافتهها و نتایج پژوهش نشان میدهد که نقش ایران در حمایت از محور مقاومت و تأثیر آن بر امنیت غرب آسیا در حفظ نظام سوریه، همکاری محور مقاومت و روسیه در مبارزه با تروریسم، همکاری کشورهای عربی با اسرائیل علیه ایران و همکاری محدود ایران با قطر در پی بحران 2017 قطر مشاهده گردید. تأثیر حمایت ایران از محور مقاومت بر منازعه نیز شامل گسترش جن گهای نیابتی، افزایش فرقهگرایی، حمله عربستان به یمن، ارتقاء جنگ سرد منطقهای، مسابقه تسلیحاتی، منازعه پیرامون موضوع فلسطین و آنارشیکتر شدن فضای منطقهای شده است.
سخنران دوم نشست اول زینب یوسفوند، کارشناس ارشد مطالعات غرب آسیا در دانشگاه علامه طباطبایی، بود که مقالهای همراه با علی آدمی، دانشیار روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبایی، با عنوان «تأثیر تواقق های عادی سازی روابط رژیم صهیونیستی و کشورهای عربی بر الگوهای دوستی و دشمنی در غرب آسیا» ارائه داد که متن سخنان وی به شرح ذیل است:
نظم منطقهای در غرب آسیا تحت تأثیر عوامل و متغیرهای متعددی است که هر کدام میتواند به نحوی بر ترتیبات این نظم اثرگذار باشد. یکی از متغیرهای اثرگذار در تاریخ تحولات این منطقه و نظم موجود در آن، منازعه مسلمانان و اسرائیل بوده است. در سال ۲۰۲۰ و در دولت دونالد ترامپ، از طریق انعقاد توافقهای صلح ابراهیم تلاش شد تا روابط مناقشهآمیز میان اعراب و اسرائیل حل شود؛ از اینرو، کشورهای امارات، بحرین، سودان و مغرب در این روند روابط خود با رژیم صهیونیستی را به روابطی عادی تبدیل کرده، اقدام به گشایش سفارت کردند و روابط امنیتی دوجانبه با اسرائیل را به صورت رسمی تقویت کردند؛ بنابراین، هدف اصلی پژوهش حاضر بازشناسی الگوهای دوستی و دشمنی در مجموعه امنیتی غرب آسیا با تأکید بر توافقهای عادی سازی روابط اسرائیل و کشورهای عربی است. بر این اساس، پرسش این پژوهش بدین گونه است که توافقهای عادی سازی روابط میان اسرائیل و کشورهای عربی چگونه بر تغییر الگوهای دوستی و دشمنی در مجموعه امنیتی غرب آسیا اثرگذار بوده است؟
بر مبنای روش توصیفی-تحلیلی، فرضیه مقاله بر این اساس است که کاهش نقش آمریکا در منطقه موجب شده که نظم و توازن قدرت سنتی در منطقه که مبتنی بر نقشآفرینی این کشور بوده است، تغییر کند و بازیگران بلوک عربی و اسرائیل که پیش از این برای توازن قوا متکی بر آمریکا بودند، برای پاسخ به مسئله تغییر توازن به دنبال تعریف الگوی جدیدی ازروابط خود باشند و در این راستا مقابله با ایران، کنترل قدرت موشکی آن و مقابله با شبکه منطقهای جمهوری اسلامی در مرکز این الگوی جدید از دوستی و دشمنی قرار دارد.
در حقیقت با خروج آمریکا از غرب آسیا، موازنهسازی قدرت در منطقه که به طور سنتی متکی بر آمریکا بود تغییر پیدا کرد و همین امر موجب نگرانی میان کشورهایی شد که تا پیش از این تمایلی به آشکارسازی روابط خود نداشتند اما در این فضای غیاب آمریکا، در مقابله با ایران، الگوی دشمنی را به الگوی دوستی با رژیم صهیونیستی برای توازنبخشی در مقابل ایران تبدیل کردند.
لذا میتوان نتیجه گرفت که بر اثر توافق عادیسازی ایران به عنوان دشمن مشترک در مرکزیت قرار گرفته و به حضور رژیم صهیونیستی در سواحل جنوبی ایران منجر شده که در نهایت به تشدید منازعات و الگوهای دشمنی در غرب آسیا منجر میشود.
سخنران سوم این نشست وحید اخوت، دانشجوی کارشناسی ارشد روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبایی، بود که در موضوع «بررسی جایگاه امارات متحده عربی در پروژه حمایت از تصوف در خاورمیانه پس از یازده سپتامبر (2001- 2016)» به سخنرانی پرداخت که متن سخنان وی به این شرح است:
پیش از پایان جنگ سرد، صوفیه همیشه بازیگری غائب یا در حاشیه بوده است. انعکاس درگیری بلوک شرق و غرب در جهان عرب عمدتا به این شکل بود که جریانات سنتگرا و مذهبی گرایش بیشتری به غرب یافتند و با محوریت عربستان کمربند سبز اسلامی را تشکیل دادند؛ در مقابل، جریانهای سکولار و روشنفکر عربی با محوریت مصر ناصری به جناح سرخ متمایل شدند. مجموعه اتفاقاتی که در زورآزمایی میان دو بلوک غرب و شرق درغرب آسیا رقم خورد و پیامدهای آن پس از فروپاشی بلوک شرق، با رویداد 11 سپتامبر وارد مرحلهی جدیدی شد.
به موازات رشد ستیزهجویی علیه غرب در میان طیف سلفی، سیاستگذاران غربی در دهۀ نود به دنبال طراحیهایی برای مهار زدن بر جریانی بودند که خود در ریشه دواندن آن در سراسر منطقه دست داشتند. از منظر این ادبیات، عامل دین، در کنار سایر عوامل تأثیر گذار بر قدرت باید به دقت مورد مطالعه قرار میگرفت و متناسب با اقتضائات و شرایط منطقه، تدبیر میشد. برآیند این مطالعات و تدابیر که پس از حادثه یازده سپتامبر در سطح عمومی مطرح گردید، آن بود که باید با جریانهای صوفی جهان اسلام اتحادی راهبردی برقرار کرد تا آنها عقیده جدایی دین از سیاست را در جوامع اسلامی گسترش دهند.
پس از شکلگیری سیاست ترویج صوفیه در اندیشکدههای غربی، در مرحله عمل، زمینه گستردهای برای بارگزاری این سیاست در کشورهای حاشیه خلیج فارس یافت نمیشد، اما امارات متحده عربی از چند جهت آماده پذیرش نقش در اجرایی کردن این پروژه بود. لذا در این مقاله با برشمردن عواملی که سبب شد امارات متحده عربی بازیگر میدانی سیاست غربی گسترش تصوف شود، به بررسی پیوند این کشور ثروتمند و کوچک حاشیه جنوبی خلیج فارس با پروژه احیای تصوف در سه دوره: 1- تدارک 2- تقابل -3 تثبیت پرداختهایم.
با مطالعه اقدامات امارات متحده عربی در این رابطه میتوان گفت امارات متحده عربی منطبق بر نظریه مولد کنترل جریان تصوف را با حمایتهای مالی و سیاسی آنها به دست گرفته و در بزنگاههای مهم و حساس از آن استفاده کرده و به پایهگذاری قدرت منطقهای امارات در سالهای بعد انجامیده و مکمل مداخلات سخت این کشور در منطقه شده است و از طریق این شبکه تصوف با اسلام سیاسی مقابله کرده و به شریکی قابل اعتماد برای آمریکا تبدیل شده است.
مهناز گودرزی، دانشجوی دکتری روابط بینالملل دانشگاه اصفهان، چهارمین سخنران این نشست بود که در موضوع «نقش آفرینی بازیگران نوظهور در نظم جدید منطقهای خاورمیانه: مطالعه موردی امارات متحده عربی» به سخنرانی پرداخت:
با فروپاشی نظم قدیم و فرسایش قدرتهای اصلی منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا مانند عربستان سعودی، جمهوری اسلامی ایران (به دلیل درگیر شدن در بحران های عراق، سوریه و یمن)، مصر، عراق و سوریه بعد از وقوع تحولات مربوط به بهار عربی یا به تعبیری بیداری اسلامی از سال ۲۰۱۱ به این سو، تغییر و تحولاتی در روندها و معادلات نظم امنیتی منطقه رخ داده که کنشگری و اثرگذاری بازیگران را تحت تاثیر قرار داده و زمینه برای ظهور و قدرت گرفتن بازیگران کوچکتر فراهم شده است. از جمله این بازیگران که پس از سال ۲۰۱۱ و همزمان با تحولات بهار عربی یا بیداری اسلامی، سیاست خارجی منطقهای فعالی در پیش گرفته و به متغیری فعال در معادلات و تحولات منطقه تبدیل شده امارات متحده عربی است.
مقاله حاضر به دنبال پاسخ به این پرسش است که در نظم جدید منطقهای پس از وقوع تحولات بهار عربی یا بیداری اسلامی، امارات متحده عربی چه نقش و جایگاهی دارد؟ برای پاسخ به این پرسش، با استفاده از روش توصیفی تحلیلی مبتنی بر دادههای اسنادی و کتابخانهای، اطلاعات استخراج و براساس چارچوب نظری فشار جانبی تحلیل می شود. مفروض مقاله این است که امارات متحده عربی در نتیجه موفقیتهای درونی به دنبال تداوم توسعه داخلی، متوجه فضای منطقه ای پیرامون خود شده که با توجه به بهم ریختگی نظم منطقهای پس از بهار عربی، از فرصت به وجود آمده استفاده کرده است.
سیاست خارجی امارات متحده عربی تا پیش از سال 2011 به دلیل ماهیت فدرالی این کشور یک سیاست خارجی سازنده بوده تا این کشور را از آسیب ها و تهدیدات حفظ کند اما پس از 2011 امارات یک سیاست خارجی فعال را اتخاذ کرده و تلاش داشته تا عملکرد مستقلتر از عربستان داشته باشد که این سیاست خارجی فعال بیشتر در سه حوزه متمرکز است: نقشآفرینی در بحرانهای منطقه به ویژه در یمن و لیبی، عادیسازی روابط با اسرائیل، گسترش مراودات با بازیگران فرامنطقهای با خرید تسلیحات نظامی بیشتر و توافقهای امنیتی و اقتصادی با چین و آمریکا و دیپلماسی اقتصادی فعال. در واقع امارات با عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی میخواهد مثلثی را در مقابل مثلث تهدید قطر ـ ایران ـ ترکیه ایجاد کند.
سیاست خارجی امارات متحده عربی البته با چالشهایی نیز مواجه است؛ محذورات ژئوپلیتکی، بحران امنیتی، افزایش تنشها با محور مقاومت و محور اخوانی، بالارفتن هزینههای سیاست خارجی و تشدید شکاف نخبگانی در داخل.
در پایان میتوان گفت امارات به عنوان بازیگر سیاسی در منطقه پرآشوب غرب آسیا به دنبال ارتقای جایگاه خود با هدف رفع مؤلفههای تهدیدزاست و لذا اقدام به ورود به حوزههای تنازع و کشمکش در منطقه، ائتلافسازی با اسرائیل و مشارکت در حمله به یمن کرده است که این رفتارها متأثر از متغیرهای تهدیدزای قدرت مانند توانایی اقتصادی، نظامی و جمعیت زیاد کشورهایی مانند ترکیه و ایران و مجاورت با این کشورها و قابلیت تهاجمی آنهاست.
سخنران پنجم نشست اول این کنفرانس مصطفی دانشیار، کارشناس ارشد روابط بینالملل دانشگاه صنعتی مالک اشتر، بود که به تشریح مقاله خود با عنوان «دیپلماسی دفاعی جمهوری اسلامی ایران و معمای امنیت در منطقه غرب آسیا» پرداخت:
پیچیدگی و وضعیت امنیتی در حال گذار در منطقه غرب آسیا سبب شده است تا معمای امنیت در این منطقه شدت بگیرد. حضور کشورهای فرامنطقهای، رقابت بین بلوکهای قدرت، مسابقه تسلیحاتی و گسترش تروریسم در منطقه از دلایل وضعیت امنیتی موجود میباشند. جمهوری اسلامی ایران به عنوان یکی از بازیگران مهم منطقه دارای اصول و مبانی مشخص و در پی تأمین اهداف و منافع ملی خود با استفاده از وجوه گوناگون قدرت از جمله قدرت نظامی است.
بهرهگیری از قدرت نظامی در منطقه غرب آسیا امری رایج و دیرینه است. همه کشورهای منطقه کم و بیش از این وجه قدرت بهره میگیرند. این امر موجب تشدید سیاست واقعگرایانه و معمای امنیت در منطقه شده است. وضعیتی که برای همه کشورهای منطقه زیانآور و هزینهافزاست. حال پرسش این است که دیپلماسی دفاعی جمهوری اسلامی ایران چه نقشی میتواند در تعدیل یا کاهش معمای امنیت در منطقۀ غرب آسیا ایفا نماید؟
فرضیه پژوهش این است که دیپلماسی دفاعی جمهوری اسلامی ایران میتواند از طریق گسترش همکاریهای نظامی میان کشورهای منطقه در سطوح و ابعاد گوناگون نظامی مانند تبادل متقابل دانشجویان نظامی، مشارکت در رزمایشهای نظامی، برگزاری رزمایشهای مشترک نظامی، دعوت از وابستگان نظامی در مراسمهای رسمی، تأکید بر راهکارهای مسالمتآمیز حل و فصل اختلافات و... نسبت به شفافسازی اقدامات، از بین بردن دشمنیها و افزایش اعتماد میان کشورهای منطقه باعث تعدیل یا از بین رفتن معمای امنیت در منطقه شود.
روند دیپلماسی دفاعی جمهوری اسلامی ایران در دهه 90 به جایی رسید که متولی اصلی دیپلماسی دفاعی، وزارت دفاع و ستاد کل نیروهای مسلح شدند و در این قالب همکاریهای نظامی ـ دفاعی گسترش پیدا کرد و مبارزه با تروریسم و تهدیدات مشترک در منطقه اولویت یافت و این منتج به همکاریهای مشترک نظامی و دفاعی با کشورهای دوست در قالب برگزاری رزمایشهای نظامی مشترک و برقراری امنیت مرزها شد. همچنین در این دوره دیپلماسی دفاعی متقارن که مردمپایه و متکی بر محور مقاومت است، تقویت شد.
یافتههای این پژوهش نشان میدهد، هر زمان جمهوری اسلامی ایران از ظرفیت گسترده دیپلماسی دفاعی در منطقه غرب آسیا بهره برده است و از فرصتها و فضاهای موجود استفاده کرده، توانسته است به نفع منافع ملی، امنیت منطقه و همچنین مشروعیتبخشی به توان دفاعی ـ نظامی کشور اقدام کند و مؤثر واقع شود؛ در حقیقت توانسته است در کاهش یا تعدیل معمای امنیت در منطقه سهیم باشد و نقش خود را ایفا کند.
سیدحسین کردمیری، دانشجوی کارشناسی ارشد روابط بینالملل دانشگاه گیلان، آخرین سخنران نشست اول کنفرانس بود که در موضوع «اتحادیهگرایی ناموفق در حوزه جنوبی خلیج فارس و عوامل مؤثر بر ایجاد همگرایی موقت» سخنرانی کرد که متن آن به شرح ذیل است:
در عرصه بین المللی کشورها با وجود تعاملاتی که با یکدیگر دارند، گاهی مواقع با اختلافاتی نیز مواجه میشوند. این اختلافات میان کشورهایی که در مجاورت هم هستند نسبتاً بیشتر است. در حوزه جنوبی خلیج فارس نیز، شش کشور عربی که عبارتند از: عربستان سعودی، امارات متحده عربی، قطر، عمان، کویت و بحرین با وجود پتانسیلهای مشترک بالایی که دارند، میتوانستند همانند اروپا در قالب اتحادیهای موفق عمل کنند که اولین اقدام در این زمینه کمی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در چارچوب «شورای همکاری خلیج فارس» صورت گرفت.
عوامل زیادی بر ناموفق بودن عملکرد این شورا تأثیر داشته است که در مواقعی اختلافات به اوج خود رسیده بود اما وجود ادلههای خارجی که از نگاه این کشورها به منزله تهدید دیده میشد باعث خاموش شدن جرقۀ اختلافاتی شد که میتوانست به آتشی بزرگتر تبدیل شود. پژوهش حاضر سعی کرده اصلیترین مسائل اختلاف برانگیز میان کشورهای عربی حوزه جنوبی خلیج فارس را مورد بررسی قرار داده و در نهایت با در نظر گرفتن اختلافات ذکر شده مهمترین عوامل تأثیرگذار در ایجاد اتحاد و همگرایی میان این کشورها را مشخص کند.
عامل اصلی شکلگیری شورای همکاری خلیج فارس پس از پیروزی انقلاب اسلامی، احساس تهدید از سوی ایران و نیاز به امنیت برای رسیدن به همگرایی و اتحاد منطقهای بوده است.
از جمله اهداف اصلی شورای همکاری خلیج فارس میتوان به اهداف چندگانه سیاسی، امنیتی، اقتصادی و ایجاد یک استراتژی مشترک دفاعی برای رسیدن به هدف نهایی نیل به وحدت و سربرآوردن اتحادیه کنفدرال از درون شورا اشاره کرد.
اصلیترین حوزههای اختلافی شورا میتوان از اختلافات ژئوپلیتیکی، سیاسی، مرزی و ارضی و تصمیمگیری نام برد. از اختلافات ژئوپلیتیکی مهم در شورا میتوان به اختلافات میان عمان و امارات، عمان و عربستان، عربستان و بحرین، عربستان و امارات، بحرین و قطر، عربستان و قطر یاد کرد. همچنین در حوزه اختلاف در تصمیمگیریهای سیاسی اختلاف میان قطر و عربستان، مواضع عمان و واکنش منفی عربستان و اختلافات میان امارات و عربستان از جمله مشهودترین اختلافات است.
4 عامل را میتوان به عنوان عوامل سببساز همگرایی اعضای شورا دانست:
1ـ دین، فرهنگ، اقتصاد رانتیر و درک یکسان از نظام بینالملل
2ـ نقش و جایگاه ایران به عنوان همسایه مهم و تأثیرگذار
3ـ تأثیر دیدگاه کشورهای فرامنطقهای
4ـ نگاه رقابتمحور عربستان سعودی
در پایان میتوان بیان کرد که شورای همکاری خلیج فارس پس از چهار دهه از زمان شکلگیری نتوانسته طبق انتظارات به سمت اهداف خود حرکت کند و اختلافات ژئوپلیتیک در بین شش عضو شورا نقش پررنگی دارد و در کنار آن باید به اختلافات سیاسی میان اعضا اشاره کرد که در آینده نیز بیشتر میشود. از طرفی نقش مؤثر جمهوری اسلامی ایران در منطقه مؤثرترین عامل ایجاد همگرایی بین این شش کشور است.
نقش عربستان سعودی به عنوان برادر بزرگتر در بین این کشورها و تأثیر سیاستهای آن در قبال ایران بر دیگر کشورهای عضو، تصور تهدید از قدرت ایران و تأثیر آن بر عادیسازی روابط برخی کشورهای عضو با رژیم صهیونیستی را موجب شده است.
انتهای پیام