به گزارش ایکنا، مراسم بزرگداشت حکیم «فارابی» در روز جهانی فلسفه، امروز، 30 آبانماه با سخنرانی جمعی از اندیشمندان و به همت انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و به صورت مجازی برگزار شد؛ در ادامه مشروح سخنان اصغر دادبه، عضو هیئت مدیره انجمن آثار و مفاخر فرهنگی را میخوانید:
با توجه به رساله معروف فارابی به نام «الجمع بین رأیی حکیمین» که مراد، افلاطون و ارسطو بودهاند، بحث کوتاهی را ارائه خواهم کرد. معروف است که این کتاب نتیجه اشتباه و خطایی که فارابی مرتکب شده است. باید چنین بگویم که بیچاره فارابی. اشتباه هم این است که نه او بلکه اساساً فیلسوفان ما، افلوطین را به جای ارسطو مینهادند. همچنین اثولوجیای افلوطین را کتاب ارسطو میپنداشتند و براساس همین اشتباه آن رساله نوشته شد. اما آیا آن رساله پُر از اشتباه است؟ هرگز چنین نیست.
در وهله نخست باید عرض کنم که یک متفکر و فیلسوف، حتی ممکن است از یک خطا و اشتباه نتایج معقولی بگیرد؛ چراکه فیلسوف، نگاه ویژه خود را دارد و در هر مورد که نگاه میکند با توجه به آن نگاه، نتایجی را به دست میآورد. آری، اثولوجیا از ارسطو نبود، ولی نتایجی که فارابی گرفته و توضیحاتی که در این زمینه خواهم داد، فیلسوفانه و درست است؛ درست به معنای فلسفی.
نکته دوم که به روشن شدن بحثی که مطرح میکنم، کمک خواهد کرد، این است که برخلاف علم به معنی علم تجربی، جهانبینی هنری و فلسفی، تحت شرایط، اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی روزگار فیلسوف است و فارابی هم تحت تأثیر بوده است. کاری هم نمیشود کرد و اشکالی هم ندارد. در ایران؛ ایران اسلامی و ایران پیش از اسلام، چنانکه مرسوم است و تاریخ را به این دو بخش تقسیم میکنند، دین، خو بوده و خوی دینی داشته است. اگر به نظامهای فکری قبل از ظهور اسلام نگاه کنیم، همه مکاتب دینی هستند و بهتر است بگوییم که نوعی خوی معنوی در فرهنگ ما حاکمیت داشته است؛ اعم از زرتشت تا متفکران بعدی؛ مانند مزدک و مانی و ...
در سوی دیگر تاریخ، با ورود اسلام به ایران، طبیعی است که معنویت ادامه پیدا کرد و این مسئله داستان درازی هم دارد. فارابی و دیگر فیلسوفان ما در چنین فضایی تربیت شدند. از آن سو، پیش از اینکه یونان وارد عالم اسلام شود، ترجمههای یونانی از نیمه دوم قرن دوم آغاز شدند، اما جهانبینیهای کلامی و به نوعی فلسفی؛ مانند معتزله، پیش از این است. تعبیر «اعتزل عنا» برای حدود سال 130 هجری قمری است که حدوداً ۵۰ سال قبل از ترجمههاست و اینها همه نتیجه برخورد آرای فکری، فرهنگی و فلسفی ایران با متفکرانی است که حالا مسلمان هستند؛ در نتیجه این زمینه فکری همواره وجود دارد.
اما به دو صورت میتوان به این مسئله نگریست؛ یک نگاه به این صورت است که این جهان است و بنیادهای مادی آن و لازم هم نیست که حتماً ماتریالیست باشیم؛ چون خود ارسطو که مسلمانان ساختند، با ارسطوی یونانی اصلی متفاوت است. به تعبیر امروزیها، ارسطو نگاه علمی - تجربی دارد و نگاه فلسفی او هم نتیجه همان نگاه است. اما افلاطون حکایت دیگری دارد. افلاطون خودی است و این بحث که افلاطون، زرتشت دیگری است و تحت تأثیر ایران بوده، بحث بسیار مهمی است که در کتاب استاد مجتبایی به نام «شهر زیبای افلاطون» خواندنی شده است.
میخواهم این نتیجه را بگیرم که این طرز فکر معنوی یا دینی وارد اینسو شد و اینسو زمینههای خاص خود را داشت که افلاطون هم کاملاً آشناست. حتی جایی این تعبیر را خواندم که مُثُل افلاطونی نتیجه دستکاری فکری در طرح جهانشناسانهای است که «زرتشت» داشته است. به عقیده زرتشت، هر موجودی که در این عالم وجود دارد، یک نمونه مینوی هم دارد و تعبیرش هم چنین است که «لکل فرد فردا»، اما این دستکاری فلسفی اتفاق افتاد و تبدیل به «لکل نوع فردا» شد.
مجموع اینها ما را به این نتیجه میرساند که میتوانیم دو نگاه داشته باشیم؛ یکی نگاهی که مبتنی بر تجربه علمی یا ارسطویی است. این نگاه به این کاری ندارد که پشتوانه پدیدههای این جهانی، موجوداتی فراتر از این جهان، موجودات معنوی باشند یا نباشند که البته نباشند، اما در نگاه افلاطونی که ریشه ایرانی دارد و سپس در جهان اسلام هم پرورش پیدا کرد، اساساً نگاه این است که «صورتی در زیر دارد هرچه در بالاستی» و کسانی که در این جهان هستند، اصل نیستند، بلکه فرع محسوب میشوند؛ بنابراین باید اصل دیگری در جهانی دیگر داشته باشند.
تمام فیلسوفان ما در دوران اسلامی و به نوعی در دوران پیش از اسلام، چنین فکر میکردند؛ بنابراین فارابی چنانچه در کتاب «الجمع» مطرح کرده است، با این مسئله برخورد میکند و جای شگفتی نیست که بخواهد ارسطو را هم وارد این میدان کند و مثلاً بگوید که صورت ارسطویی با مُثُل افلاطونی قابل تطبیق است؛ یعنی به یک تفسیر ویژه، خود را از صورت ارسطویی به دست بدهد؛ زیرا زمینه فکری آن است و قابل طرح و بحث است یا اینکه بگوید مُثُل را به علم خدا و اصول پایدار و لایتناهی و لایتغیر خداوند تعبیر میکنیم.
برای اینکه اصل این بود که لازمه چنین طرز تفکری این است که این جهان مادی یک پشتوانه معنوی داشته باشد. حال در هر جایی که هست و در آن جهان یا عالم بالا هیچ فرقی نمیکند؛ در نتیجه، وقتی اصل حفظ شود، مُثُل معنا پیدا میکند و فقط اسمی که روی آن گذاشته میشود تفاوت پیدا خواهد کرد که میتواند مُثُل یا عقول یا ایدهها یا هر چیز دیگری باشد.
اصل درنگ و تأکید من بر این است که این طرز نگاه موجب شد که وقتی فارابی با آن رساله برخورد میکند، آن چیزی که حاصل تربیت شخصی و عمومی او در فرهنگ ایران است و باید بگوید را مطرح میکند. درنگ من بر یک موضوع که در واقع مُثُل است، فقط یک نمونه است و در نتیجه به هیچ وجه بر این باور نیستم که خطا یا اشتباهی کرده است؛ چون این دو آدم را با هم خَلط کرد؛ زیرا بحث خَلط این دو آدم نیست بلکه بحث طرز نگاه است و اینکه باید یک پشتوانه معنوی برای این جهان دستوپا بکند؛ چراکه اگر چنین کاری نمیکرد، به آنچه که تربیت و جهانبینی و باور او بود، سازگاری نداشت.
انتهای پیام