به گزارش خبرنگار ایکنا؛ نشست «تحول فلسفه یونان در عالم اسلام و مسیحیت» با حضور امیرحسین ساکت، عضو گروه فلسفه دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و جمعی از اندیشمندان، عصر روز گذشته هفتم مردادماه در کتابخانه ملی برگزار شد.
ساکت در این نشست به به طرح کلیاتی در زمینه فلسفه قرون وسطی و قیاس آن با عالم اسلام پرداخت و بیان کرد: مشترکات فلسفه اسلامی و مسیحی بسیار زیاد است و در آن جای بحث نیست، اینها دو سنت فکری و فلسفی هستند که هر دو از ادیان ابراهیمی و با موضوعات مشترکی هستند، همچنین هر دو میراثدار فلسفه یونانی نیز تلقی میشوند. مسائلی مانند توحید، معاد، خلقت و خلود نفس و ..، در این دو سنت مطرح میشود و در مجموع اشتراکات زیادی بین این دو وجود دارد. اما آنچه که کمتر گفته شده و در حوزههای علمیه و یا دانشگاهها کمتر بدان پرداخته شده، تفاوتهای این دو حوزه فکری است.
وی در ادامه افزود: البته تفاوت در ناحیه اقوال مراد نیست، بلکه منظور در بنیادهای فکری است، چیزی که شاید گفتوگوی بین این دو سنت را محدود و حتی غیر ممکن میکند، البته حداقل مادام که به این تفاوتهای اساسی و بنیادین توجه نکنیم، مهمترین تفاوت بزعم بنده، معنا، ماهیت و مقام فلسفه در سنت فکری اسلامی و مسیحی است، در عالم اسلام فلسفه در چند قرن درخشید و فلاسفه مسلمان تا قرنها طلایهدار و پیشگام فلسفه در سراسر جهان بودند، اگر هم انتقادی به فکر فلسفی صورت میگرفت، بهندرت انتقاد به نفس تفکر فلسفی بود، بلکه معمولا انتقاد به نتایج برآمده از تفکرات فلسفی بوده است.
ساکت تصریح کرد: مثلا نمونه بارز آن انتقادات غزالی به فلسفه مشائی است که انتقاد به نفس تفکر بوده است، انتقادات غزالی که منجر به تکفیر فیلسوفان مسلمان نیز شد، انتقاد به نتایجی از قبیل: قِدم عالم و یا مسئله علم خداوند به جزئیات و ... بوده است، غزالی منطق و ریاضیات را به عنوان دو علم مفید قبول کرده است و متکلمان ما بهندرت در استفاده از ابزار استدلال مشکل داشتهاند، میتوان گفت: خط اصلی تفکر اسلامی بزعم بنده مخالفتی با تفکر فلسفی نداشت، اما در مسیحیت این طور نیست، آنجا نه فقط نتایج تفکر فلسفی، بلکه اساسا تفکر فلسفی و شاید تفکر، تفکر منهای ایمان است که مذموم است، این مسئله تفاوت اصلی بین دو حوزه تفکر فلسفی در اسلام و مسیحیت بوده است.
وی در ادامه افزود: اگر بخواهم این بحث را بسط دهم شاید لازم باشد که بحث را از یونان و معنای فلسفه در یونان باستان آغاز کرد، مشخصا بحث من ناظر به دو مکتب افلاطون و ارسطو است، این دو مکتب وارد فلسفه اسلامی و مسیحی شد، در فلسفه افلاطون فلسفه عطیه الهی است، تصور افلاطون و ارسطو بر این است که خدایان، ایزدان یونانی غرق در تفکر هستند و افلاطون نیز به زبان تمثیل از گفتوگوهای فلسفی خدایان صحبت میکند.
ساکت بیان کرد: مسئله دیگر این است که فلسفه در عین حال عامل کسب فضایل اخلاقی و ضامن سعادت انسان است که حداقل در فلسفه افلاطون این طور است و به اعتقاد او فضیلت عین سعادت است، سقراط در اواخر عمر، خود را سعادتمند میدانست، چون از فضیلت عدول نکرده است، یا به قول اپیکور، انسان خردمند حتی در شکم گاو فالاریس خوشبخت است. حداقل در نگاه افلاطون فضیلت عین معرفت است و عبارت معروف او این است که فضیلت همان معرفت است و کافی است که پی به ماهیت فضیلت ببرید و در همان لحظه فاضل باشید.
عضو گروه فلسفه دایرةالمعارف بزرگ اسلامی تصریح کرد: بنابراین فلسفه علاوه بر قداست و الوهیت، ضامن سعادت و خوشبختی انسان نیز هست؛ این مسئله مهم وارد فلسفه اسلامی نیز شده و خط اصلی جریان فلسفه در عالم اسلام است. عین این تعریف را در جای جای فلسفه اسلامی داریم که «فلسفه تشبه به حق است در حد طاقت بشر»، که این گزاره در بسیاری از متون آموزشی ما این تعریف آمده است. در عین حال فلسفه راه به سعادت نیز میبرد و اینجا شاهد این هستیم که از سنت افلاطونی دور و به سنت ارسطو نزدیک میشوند.
وی در ادامه با اشاره به عقل فعالی که ارسطو مطرح میکند گفت: عقل فعالی که ارسطو از آن صحبت میکند معلوم نیست که چه چیزی است، اما در اسلام کمال بشر اتصال به عقل فعال است و فیلسوف اگر به مقام تفکر فلسفی برسد، این در زمانی رخ میدهد که عقل انسان با عقل فعال متحد شده است. آنجا که فیلسوف به کلیت میاندیشد به عقل فعال رسیده است و نوعی الوهیت پیدا کرده است، منظور این است که در هر صورت هر دو جنبه فلسفه یونانی از این حیث وارد اسلام شده است.
ساکت بیان کرد: نمونه این را در کتابی از «ابن باجه» داریم که سرنوشت فیلسوفی آمده است که با مردم بیگانه شده و حیات خود را در اتصال به عقل فعال میداند؛ یعنی به تفلسف روی آورده است که این کمال بشری است. از این جالبتر در کتاب «حی بن یقظان» میخوانیم که اتصال به عقل فعال و این سعادت بشر با آنچه در اسلام و در ادیان ابراهیمی در مورد سعادت انسانی نقل شده منافاتی ندارد، «حی بن یقظان» بویی از تمدن نبرده و حتی زبان نمیداند در گوشهای از طبیعت، به مرور که رشد میکند سیر و سلوک را طی میکند و به عقل فعال متصل و به موفق به کشف و شهود میشود.
عضو گروه فلسفه دایرةالمعارف بزرگ اسلامی در ادامه افزود: این یعنی اسلام و دیانت اسلامی با آنچه در فلسفه یونان در مورد سعادت بشر گفته شده، منافاتی ندارد که این دو مسئله مهم است، اما اگر برگردیم به عالم مسیحیت ماجرا کاملا فرق دارد، در عالم مسیحیت بر خلاف سایر ادیان ابراهیمی، مسئله، مسئله نجات است، مسئله نجات انسان و نفس انسان از دار دنیا است، انسانی که بعد از گناه نخستین به عالم طبیعت هبوط کرده و از راه بارگاه الهی رانده شده و الان نجات او در ایمان به مسیح و تجسد مسیح است و ایمان این که مسیح، پسر خدا روی زمین آمد و خون او کفاره گناهان انسان است.
وی بیان کرد: ایمان به این واقعه و اینکه نجات میسر شده، تنها راه نجات انسان از دار دنیا است و فقط با ایمان محقق میشود و ایمان با کوشش بشر بدست نمیآید، ایمان یک لطف الهی است و اگر تمام فضائل اخلاقی را کسب کرده باشید، فلسفه را به انتهای رسانده باشید و هر کمالی را که برای زندگی بشری متصور است را کسب کرده باشید، لزوما نجات پیدا نمیکنید، بلکه نجات در گرو ایمان به عیسی است.
ساکت در ادامه افزود: در این تفکر، فلسفه حتی آن طور که افلاطون تصور میکرد اگر منجر به اخلاق هم شود باز هم ضامن نجات بشر نیست و برای نجات به ایمان نیاز است و اگر ایمان داشتیم نیازی به فلسفه نداریم، بلکه فلسفه از نظر بسیاری از متکلمان مسیحی یک کنجکاوی ابلهانه است و چیزی که به نجات شما کمک نمیکند نیازی به فراگرفتن آن نیز احساس نمیشود، در واقع این یک امتناع ذاتی در دل مسیحیت است، بر خلاف عالم اسلام فلسفه در مسیحیت با یک محدودیت ذاتی مواجه بوده، علاوه بر این در کتاب مقدس میخوانیم که میوه درخت ممنوعه که آدم و حوا از آن تناول کردند و از بهشت رانده شدند، درخت معرفت بوده است.
عضو گروه فلسفه دایرةالمعارف بزرگ اسلامی بیان کرد: میل به دانستنی که انسان از آن منع شده بود، سبب هبوط و سقوط نوع بشر شد و این تفاوت بسیار مهم بین اسلام و عالم مسیحیت است، انسان با کسب دانش، ارادهاش در برابر اراده الهی قرار گرفت و انسان در مقابل خدا طغیان کرد، معمولا متکلمان و فیلسوفان مسیحی این مسئله معرفت را نادیده گرفتهاند و دلیلش هم این است که با اغراق به این مسئله دینی کار خود را تعطیل میکنند و در داستان آدم و حوا همین طغیان بشر را مطرح میکنند. کمتر میشنویم که آن درخت معرفت بوده باشد.