«غدیر» یکی از بزرگترین وقایع تاریخ جهان است که تا قیامت مسیر خوشبختی و سعادت انسانها را تعیین کرده است. یک فرصت طلایی برای درک بهتر معارف اسلامی و شناخت تاریخ اسلام و فصل ممیز تاریخ اسلام از تاریخ جاهلی است که بر همه مسلمانان واجب است غدیر را شناخته و فرهنگ و آموزههای آن را درک کنند، بنابراین این واقعه بزرگ تاریخی بدون مقدمه و زمینه رخ نداده است و شرایط و زمینههایی پیش از آن باعث رخداد این واقعه مهم شده است. حجتالاسلام والمسلمین محمد مسجدجامعی، استاد حوزه و دانشگاه در مقالهای با عنوان «غدیر؛ زمینههای اجتماعی» به این مسائل پرداخته و در اختیار خبرگزاری ایکنا قرار داده است. بخش نخست این مقاله با عنوان «چرا مسجد ضرار ساخته شد» و بخش دوم با عنوان «حساسیتهای جانشینی پیامبر(ص)» منتشر شده و اکنون بخش سوم این مقاله از نگاهتان میگذرد.
انتخاب علی دستوری از سوی خداوند
حال باید به جایگاه علی بن ابیطالب پرداخته شود و اینکه این جایگاه با موضوع جانشینی چه نسبتی داشت. مسئله در آنجا که به حجازی بودن و مضری و قریشی و هاشمی بودن باز میگردد، همچون موقعیت و ویژگیهای پیامبر بود. البتّه لازم است در این میان به نکتهای اشاره شود که در جای خود بسیار تعیین کننده بود.
چنانکه گفته شد انصار و به ویژه خزرجیها نسبت به قدرتیابی مهاجران حساسیت داشتند و اینکه اگر قدرت یابند آنان را به حاشیه خواهند راند و لذا خواهان تقسیم آن بودند و اینکه ما امیر خود را داشته باشیم و شما امیر خود را؛ امّا نسبت به جانشینی علی بن ابیطالب چنین حساسیتی وجود نداشت و یا لااقل به مراتب کمتر بود و هنگامی که امام به خلافت برداشته شد، عموم آنان در کنار حضرتش قرار گرفتند و بدنه سپاه نخستین امام را، تشکیل دادند.
اما به جز این همه، مشکلات دیگری وجود داشت. امام پسرعمو و داماد پیامبر بود و کسانی، چون «حارث بن نعمان فهری» بودند که به این انتخاب به دلیل وابستگی خانوادگی اعتراض داشتند. به دلیل اهمیت سخنان او و دیگرانی که، چون او میاندیشند، آن را نقل میکنیم: «ای محمّد! از جانب خدا به ما دستور دادی شهادت دهیم معبودی جز خدای یگانه نیست و تو فرستادهی خدایی، ما نیز پذیرفتیم؛ دستور دادی پنج نوبت نماز بجا آوریم، ما نیز پذیرفتیم؛ دستور انجام حجّ دادی، ما نیز پذیرفتیم؛ ولی به این دستورات راضی نشدی تا اینکه بازوی پسر عمویت را بالا برده و او را بر ما برتری دادی و گفتی هرکس من مولای او هستم علی مولای اوست، آیا این سخنی از پیش خودت میباشد یا دستوری از طرف خداوند است»؟ پیامبر فرمود: «قسم به خدایی که معبودی جز او نیست دستوری از ناحیهی خداوند است.»
رقابت و حسادت نسبت به علی(ع)
مسئله دیگر رقابت و حسادتی بود که برجستگیهای امام خصوصاً در صحنههای نبرد و در بین بخشی از اصحاب و به ویژه جوانترهایشان، برانگیخته بود که نمونههای فراوانی داشت. آنها حضرت را تحمل نمیکردند و قدرت و شجاعت ایشان و توصیفات پیامبر نسبت به او را خوش نمیداشتند. امّا احتمالا نکته مهمتر و تعیینکنندهتر همسر امام، یعنی دخت گرامی پیامبر بود.
پیامبر تنها فرزند خود را سخت گرامی میداشت و این به دلیل فضائل و برجستگیهای متعالی ایشان بود، امّا این همه از چشم زنان متعدّد پیامبر دور نمیماند. مضافاً که آنان همگی، به جز ماریه قبطیه بدون فرزند بودند و فاطمه (ع) دو پسر و د و دختر آورده بود. دو پسری که گذشته از محبت پیامبر، چشم همگان را به سوی خود متوجه ساخته بودند هیچ دو کودک و یا کودکی، چون این دو، انظار مسلمانان را به سوی خود جلب نکرده بود و این در محیط کوچک و بسته مدینه آن روزگار حساسیت بسیاری و خاصه در بین زنان، برمیانگیخت.
این جریانی طبیعی بود. در جامعهای که ارزش زن متناسب با فرزندآوری و به ویژه پسرآوری بود، برانگیخته شدن چنین حساسیتهایی طبیعی بود. به ویژه در مورد زنانی از پیامبر که اصولاً عقیم بودند، چرا که برخی از این زنان از شوهران قبلی فرزندانی داشتند. طبیعتاً حساسیت نسبت به دخت پیامبر به همسرشان منتقل میشد و عملاً این جریان در آن ایام پرکشمکش و پر رقابت بسیار تأثیرگذار بود.
اصولاً برخی از زنان پیامبر را در شکل دادن به حوادث پس از رحلت ایشان نقشی بزرگ بود. نقشی که تا پایان زندگانی آنان ادامه یافت تا بدانجا که حتی سیاستهای معاویه را تحت تأثیر قرار میداد و البته میراث آنان دورانهای بعدی را نیز تا حدودی دربرگرفت که خود داستان دیگری است.
مسئله دیگر به بزرگان قریش بازمیگشت که بسیاری از آنان پس از فتح مکه به مدینه آمده بودند. آنان کینهای فراموش نشدنی نسبت به امام داشتند، چرا که بسیاری از قریشیان در جنگهای نخستین توسط حضرت کشته شده بودند و عموم اینان از خانواده سران و بزرگان قریش بودند. این کینه مدّتها ادامه یافت، از دوران خلافت امام گرفته تا واقعه عاشورا و تا پایان دوران اموی و به عنوانی بخش نخستین دوران عباسی.
نبود تجربه رهبری واحد
فارغ از تمامی آنچه گفته آمد واقعیت این است که این سرزمین وسیع هیچگاه رهبری واحدی را تجربه نکرده بود و اصولاً کشور واحدی وجود نداشت. مجموعهای بود از قبائل کوچک و بزرگ پراکنده، اگرچه در یمن به دلائلی تاریخی نوعی رژیم سلطنتی وجود داشت که به گونهای ضعیفتر تا دوران صدر اسلام ادامه یافته بود. چون چنین بود نظام اجتماعی – سیاسی و اداری – مواصلاتیِ هماهنگ با رهبریِ متمرکز، وجود نداشت.
در چنین شرائطی جانشینی در چارچوب جانشینی قبیلهای فهمیده میشد. آنچه وجود داشت نظام قبیلهای بود که در رأس آن شیخ و بزرگ قبیله قرار داشت. مسئله جانشینی در چنین حالتی برای آنان مفهوم بود و مکانسیمهای انتخاب جانشین هم در همین چارچوب، شناخته شده بود.
گویا چندان مرسوم نبود و یا اصولاً مرسوم نبود که شیخ قبیله با وصیت جانشین خود را تعیین کند. اگر هم احیاناً چنین بود، این فقط یک عامل از مجموعه عوامل بود. حال آنکه آنچه در مدینه وجود داشت، به کلی متفاوت با هر آن چیزی بود که با آن آشنا بودند. فردی در رأس قدرت قرار داشت که با خود دین و کتاب جدیدی آورده بود و مهترین و آخرین پیامبر در سلسله پیامبران بود و چنین شخصیتی در پی معرفی جانشین خود بود. جانشین نه تنها در آنچه به مدیریت جامعه راجع میشود، بلکه جانشین او در بیان و توضیح دین او و معارف بزرگی که در کتاب او مندرج بود. مضافاً در اینجا مسئله جانشینی فراتر از شخص علی بن ابیطالب بود، چرا که در نسل او و تا دوازدهمین امام ادامه مییافت.
عملاً هم پس از رحلت پیامبر موضوع جانشینی کم و بیش در چارچوب عرف اعراب آن زمان قرار گرفت و تحقق یافت و حوادث سریعی که اتفاق افتاد، منجر به تثبیت آن شد. ابوبکر به عنوان «جانشین پیامبر» «خلیفه رسول الله» معرفی و شناخته شد و عمر هم به عنوان «جانشین جانشین پیامبر» یعنی «خلیفه خلیفه رسول الله».
معنای معرفتی وصایت امام
مردم این دو خلیفه را این گونه مینامیدند. این به این معنی بود که عملاً سمت و موقعیت پیامبر را به مثابه «رهبر» جامعه پذیرفته و با توجه به این پذیرش جانشین او انتخاب کرده و بودند. آنچه این جریان را تکمیل کرد قریشی بودن این دو و متحدانشان بود. چرا که اعراب به دلائلی تاریخی سیادت قریش را پذیرفته بودند – البته سیادت قریشیان برای مردم حجاز مطرح بود – ترکیبی از آنچه خود «جانشینی پیامبر» نامیدند و عرف و فرهنگ یاد شده، به ابوبکر و هم اندیشانش کمک کرد تا قدرت در او متمرکز شود. البته همکاری بسیار موثر قبیله بنی اسلم در گرفتن بیعت در این میان بسیار کارساز افتاد و نیز نگرانی عموم مردم مدینه از نا آرامیهای داخلی.
در اینجا میباید به ناچار به نکتهای دیگر اشارت رود و آن معنای معرفتی «وصایت امام» بود. این مسئله در زمان پیامبر تنها برای تعداد اندکی از اصحاب مطرح بود که در رأس آنان سلمان فارسی قرار داشت، اگرچه دیگرانی، چون عمار و ابوذر از اعضای این گروه اندک بودند. از نظر آنان، چنانکه از سخنانشان در روزهای پس از رحلت پیامبر(ص) یا در مناسبتهای متعدد دیگر برمیآید، پیامبر(ص) را نه صرفاً همچون رهبر دینی – دنیوی جامعه مسلمان، در مفهوم مصطلح آن، بلکه تجسم یافته «انسان کامل» میدانستند و اصولاً برای اصل نبوت چنین معنایی قائل بودند. از این دیدگاه جانشین پیامبر میباید سنخیتی با پیامبر(ص) داشته باشد. چرا که «وصایت» و «امامت» به لحاظ معنایی استمرار «نبوت» است؛ و این نکته با توجه به خاتمیّت اسلام مفهومتر خواهد بود. باید کس و کسانی وجود داشته باشند که قرآن را به عنوان منبع اصلی اسلام توضیح دهند و تفسیر کنند.
از این دیدگاه، جانشینی عنوانی اعتباری و قراردادی نیست. عنوانی واقعی است و حاکی از واقعیتی که در درون فرد قرار دارد. جانشین و وصی و امام بعدی میباید از مصادیق «انسان کامل» باشد و این ویژگی است که او را شایسته جانشینی میکند. چنین مفهومی در آن ایام کمتر شناخته بود که البته توسط امامان معصوم بعدی به تفصیل توضیح داده شد.
با توجه به مجموعه آنچه گفته آمد، مشکلات فراوان پیامبر(ص) در معرفی جانشین خود تا حدودی روشن میشود. مشکلاتی که از محتوای آیه تبلیغ به خوبی برمیآید.
۲۰- قاطبه شیعیان و بخش مهمی از عالمان اهل سنت معتقدند که آیه «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِین» به هنگام بازگشت از حجه الوداع نازل شد و در مورد وصایت و خلافت بلافصلی علی بن ابیطالب سخن میگوید. اگرچه عموم اهل سنت از آنچه در ضمن خطبه غدیر بیان شده، تفسیری متفاوت عرضه میدارند و اجمالاً محتوای آن را در فضیلت و منقبت علی بن ابیطالب میدانند و اینک پیامبر(ص) دوستی حضرت را به مسلمانان سفارش کرده است.
براساس روایتی از امام صادق(ع) آیه در سه روز و یا سه مرحله متوالی نازل شده است. در روز نخست «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک» ای پیامبر و ای صاحب رسالت!، آنچه را که بدان مأمور هستی ابلاغ کن، که مأموریت در اینجا معرفی علی بن ابیطالب به عنوان جانشین است. پیامبر به جبرئیل میفرماید قوم من تازه به اسلام گرویدهاند و از بوجود آمدن هرج و مرج میهراسم و اینکه سخنم را نپذیرند.
در روز دوم بخش دوم آیه نازل میشود که «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» که اگر چنین نکنی گویی رسالت خود را انجام ندادهای. اشاره به این که باید آن را انجام دهی و اقدام بدان دارای اهمیت کلیدی است. باز هم پیامبر خطاب به جبرئیل میگوید مردم تازه به اسلام درآمدهاند و از پیآمدهای چنین اقدامی میترسم.
گویی قرآن آنچه را پیامبر میگوید و در دل دارد میپذیرد و اینکه ممکن است در برابر سفارش حضرت بایستند و آشوب کنند. در سومین روز بخش سوم آیه نازل میشود و میفرماید: «و الله یعصمک من الناس» نگران نباش! خداوند تو را از شر بدخواهان و از شر کسان دیگری که ممکن است آشوب کنند، حفظ خواهد کرد. به آنچه مأمور هستی عمل کن!
پس از این اطمینان خاطر، ندا درمیدهند تا مردمی که از حج بازگشتند، مجتمع شوند و به پیام و خطبه پیامبر(ص) گوش فرادهند، تا مأموریت خود را ابلاغ کند و البته چنین میشود. حال اینکه خطبه مفصل پیامبر(ص) که یکی از طولانیترینها است واجد چه نکاتی است و اینکه چگونه مخاطبها را برای ابلاغ مأموریت یاد شده آماده میکند، خود بحث دیگری است.
انتهای پیام