همسفر با عالیه خانم شیرازی به حج می‌رویم + صوت
کد خبر: 4149143
تاریخ انتشار : ۰۸ تير ۱۴۰۲ - ۰۹:۴۵
به انگیزه ایام سفر روحانی حج

همسفر با عالیه خانم شیرازی به حج می‌رویم + صوت

صد سال پیش وقتی وسایل ارتباط جمعی فراگیر نبودند، سفرنامه رسانه مهمی به حساب می‌آمد، عیار هر سفرنامه را هم، نه تنها مسیر، مقصد و ماجراها بلکه دقت سفرنامه‌نویس تعیین می‌کرد، میزان کنجکاوی ذاتی مسافر و اینکه چقدر در نوشتن جزئیات وقت و حوصله صرف می‌کند، در ماندگاری متن مؤثر بود، سفرنامه‌هایی که در آنها قلم نویسنده ریزترین اتفاقات را ثبت کرده، مرجع شناخت و قضاوت آیندگان شده است.

همسفر با عالیه خانم شیرازی به حج می‌رویم + صوتدر دوره قاجار و پیش از آن، حج‌گزاران ایرانی به دلایل مشکلاتی همچون؛ راه دور، شرایط اقلیمی و مسیر نامساعد و امنیت پایین مسیر کمتر به سفر حج عازم می‌شدند، مسیری که رفت و برگشت آن بسته به اینکه از کدام راه باشد، بیش از ۶ ماه طول می‌کشید و خیلی‌ها برای چنین شرایطی توان جسمی نداشتند.

عالیه خانم شیرازی؛ زنی شجاع، مستقل و صبور که بدون همراهی شوهر و فرزندان عازم سفر حج شده است و ما در این سفرنامه همراه با ایشان به حج 1271 هجری شمسی سفر می‌کنیم، در ادامه خلاصه‌ای از این سفرنامه را با هم می‌خوانیم؛

 

25 رمضان 1309 هجری قمری، روز شنبه از منزل فعلی در دولاب 3 ساعت قبل از غروب با بدرقه اقوام، اطرافیان و با چشمانی گریان به همراه ولی خان، همسرشان، فاطمه و پیش‌خدمتی سفر را آغاز کردیم.

هوایی گرم و مسیر صعب‌العبوری را طی کردیم، گرمای هوا و سختی راه همه را بیمار کرده بود، شب را ولی‌ خان تب کرد به شدت، صبح یکشنبه که از خواب بیدار شدیم باد و طوفان زیادی بود، حاج جعفر آشپز هم حالیتی نداشت، چون سرکار خان تب داشت آش طرف گل سرخی ترتیب دادیم به جهت ایشان، میل فرمودند و دو سه قاشق هم بنده خوردم و دو سه قاشق هم سرکار خانم میل فرمودند، برای سرکار خان منفعت کرد کمی بهتر شد، اما سرکار خانم همانطور ناخوش احوال بود.صبح دوشنبه بار کردیم و پنج فرسخ راه آمدیم اسماعیل آباد، الحمدلله حال من بهتر شده بود اما سرکار خانم هنوز ناخوش احوال بود.

روز سه‌شنبه، 28 بود که روانه بهرام‌جرد شدیم، شش فرسخ راه آمدیم به دلیل بیماری سرکار خانم در بهرام‌جرد توقف کردیم، فاطمه هم تب کرده بود و ناخوش‌ احوال بود، از کرمان تا بندر 80 فرسخ راه بود که صبح پنج‌شنبه 15 وارد بندر شدیم و لب دریا خانه‌ حاجی‌ محمدحسن نوقی منزل کردیم، ناهار هم ما را میهمان کردند، هر ساعت که نگاه به دریا و موج‌هایش می‌کنم اسباب وحشت برایم فراهم می‌شود. بچه‌هایشان در کنار ساحل بازی و یا شنا می‌کنند و هیچ ترسی ندارند، الهی خداوند دِین را از راه دیگری از گردن همه دوستان ادا کند، راه دریایی بسیار سخت است. انشاالله فردا، جمعه صبح به غراب نشسته و روانه بمبئی خواهیم شد به سلامتی جان همه دوستان و خودمان.

کد

16 شوال 1309 هجری‌قمری بود که به ما خبر دادند که باید در غراب حاضر باشید، ما هم بعد از نماز چای خوردیم و با استرس به لب دریا آمدیم، در همان جا بود که ترس بر ما غلبه کرد. شهادتین خود را گفتیم.

وارد غراب که شدیم تمیز بود، در عرشه جای خنک و مطبوع منزل کردیم، اطراف را که با دقت دیدم فقط تمیزی دیدم، نمی‌دانم چرا حاجیان می گفتند در کشتی‌ها شپش دارد و باید به سختی خوابید، البته که ما در کشتی حاج ننشسته بودیم و کشتی نیکل بودیم.

قصد سفر به بمبئی را کردیم ،اما با شروع حرکت احوال همه به‌هم خورد، به طوری که قوه نشستن نبود، ناهار آوردند؛ من که نتوانستم بخورم قدری خوابیدیم که الحمدلله بعد از خواب احوال همه کمی بهتر شد، روی عرشه گردش کردیم و تماشا. صبح شنبه 17 شوال از خواب که برخاستیم و نماز خواندیم گفتند کشتی باید از میان دو کوه مسقط بگذرد کشتی‌بانان و کارگزاران کشتی همه پریشان شدند، دوربین‌ها را در دست گرفتند و در پای قطب‌نما ایستادند نگاه می‌کردند تا مبادا به کوه برخورد کنند، همه واهمه داشتیم، سرکار خانم مشغول دعا خواندن بود حرکت کشتی باعث می شد که نتوانم درست بنویسم، الحمدلله بعد از چند ساعت کشتی از خطر گذشت و به مسقط رسیدیم، کشتی لنگر انداخت، حاجی حسین گله داری وکیل کشتی از بندرعباس همراه ما بود، پیاده شد، بار زیادی هم از جمله هندوانه و گندم داشت، آن ها را هم خالی کردند و  به مسقط رفتند.

کاپیتان خبرداد که این کشتی دو سه روزی باید در اینجا بماند که بار از مسقط بیاید، همه‌ ما پریشان شدیم چون که بایست زودتر به جده برسیم، کیخسروخان هم که در این کشتی بود حساب کرد 37 روز دیگر به مکه می‌رسیم و به همین سبب واهمه و پریشانی حواس همه‌مان شد.

روز یکشنبه بود، که متصل بار از مسقط آمد، از صبح شروع به بارگیری کردند، هوا بسیار گرم بود و دلمان بی حال شده بود، حرکت کردیم، ولی صبح دوشنبه که بیدار شدیم هرکدام به طرفی افتادیم چون از نیمه‌های شب باد حرکت کرده و کشتی به تلاطم افتاده بود، سر همه ماها به گردش افتاده و زمین خوردیم، خداوند نصیب کافر نکند چه حال‌واحوالی داشتیم، نه دوا و نه غذا داشتیم.

شب شد و به مشقت زیاد آمدیم بالای عرشه تا یکی دو فنجان چای بخوریم و بعد بخوابیم، تا امروز که چهارشنبه 21 شوال است همه بی حال بودیم حالا که کشتی موج دارد ما به این حال شدیم، وامصیبت که کشتی طوفانی شود خدا رحم کند.

الهی خدا دِین واجب از گردن همه دوستان ادا کند، ولی از راه خشکی نه از کشتی، که هیچ چیز برای انسان باقی نمی‌گذارد، نه نماز نه عبادت و نه غذای پاک، همه کثیف، تا کسی نبیند، درک نمی کند.

کد

صبح شنبه اول ماه ذیقعده در غراب آمدیم، تا ظهر 700 نفر حاجی از سنی، کابلی، هندوستانی و.. همه در کشتی جمع شدند. ظهر بود که کشتی حرکت کرد، دوباره کشتی در تلاطم افتاد و همه حاضران در کشتی 10 روز به حال بد افتادن، شب تا صبح یا الله، یا محمد و یا علی بلند بود، سنی ها اذان می گفتند، درویش های هراتی، کابلی و هندی هو هو می کردند و شیعه ها سینه می زدند، قیامت بود مثل صدای محشر. چنان کشتی کج می شد که پر از آب می شد اگر دست مان را جایی بند نکنیم می آمدیم پایین، خدا جمع را محافظت کند.

رسیدیم به عدن، کشتی لنگر انداخت و تلاطم کشتی آرام گرفت، بار زیادی در کشتی بود که برای عدن بود.قریب 150 خارجی از عدن آمد و تا شب کشتی ایستاده بود که بارش گرفته شود. عدن هم در مقابل ما بود، عمارات و دکان های عدن هم شبیه بمبئی بود.روز شنبه پانزدهم ذیقعده آمدیم کامران، مکانی که حاج بیچاره را به قرنطینه می اندازند.

حاج هایی که از بمبئی بیایند را 10 روز قرنطینه، آنهایی که از بندرعباس 24ساعت در قرنطینه می‌کنند و ما در آنجا ده روز معطل شدیم. حاجی ها در 6 جهاز شدند که هر جهاز به حاجیانش گوشه ای منزل داد، که مبادا یکی از اهل جهاز ناخوش باشد، دیگری را هم ناخوش کند. صبح حکیم فرنگی می‌آمد همه را چک می‌کرد تا کسی بیمار نباشد، اگر کسی از اهل هر کشتی ناخوش باشد می برند و ده روز دیگر قرنطینه می ماند. آذوقه اهل کامران را تماما از بمبئی، حدیده، عدن و جاهای دیگر می‌آورند، نه زمین زراعت دارند نه یک درخت و حتی گوسفند، مرغ و خروس.

همه چیز را از روی آب می‌آورند این زمین در میان دریاست و مانند کویر لوت خشک است، فقط برای قرنطینه حاجی ها از آن استفاده می کنند.

در آن روزها پیوسته دعا می کردیم که مریض نشویم هم به غربت و هم اینکه اگر ده روز دیگر بمانیم به حج نخواهیم رسید، خدا محافظت نماید.

دیروز یک جهاز جدید آمد می گویند 1200 نفر در او هستند، ولی هیچ کدام از حال هم خبر نداریم هر اهل جهازی گوشه ای افتاده ایم همه حکیم‌ها و خدمتکاران جدا داریم، فردا که دوشنبه است و روز دهم می گویند که ما را مرخص می کنند امروز اهل یک جهاز را مرخص کردند آن ها یک روز قبل از ما آمده بودند.

امروز دوشنبه 24 است آمدیم به جهاز، الحمدلله چندان حالمان بهم نخورد، ولی سرکار خانم شب و روزی ده بیست مرتبه بیرون می‌روند و احوالشان خوب نیست خیلی بنیه‌شان تحلیل رفته خداوند از ایشان محافظت کند.

در  روز چهارشنبه خبر دادند که راه جده گم شده و در این دریا هم کوه بسیار است. احتمال خوردن جهاز به کوه دارد خرد می شود. همه یا الله یا محمد داریم، امشب هم کشتی را نگه داشتند به واسطه گم کردن راه.

صبح پنج‌شنبه راه پیدا شد، از جده بلدی آمد و کشتی را از میان کوه ها رد کردند، دو سال قبل از این کشتی به کوه خورده بود، غرق شده بود و دکل هایش از آب بیرون بود، تا این که الحمدلله رسیدیم به جده.

امروز که شنبه 29 است دو روز است که همه بیمارند سرکار خانم از روزی که وارد آنجا شدیم نه غذا می خورد نه دوا، و بسیار ناخوش احوال است.

نمیدانم شب و روز بر من چه می گذرد، خودم هم آدم بی‌بنیه ای هستم و در این روزهایی که اینجا هستم خودم هم نمیدانم کجا هستم و کجا باید بروم، انشاالله به سلامتی خداوند تفضلی بفرماید که ولی‌ خان و سرکار‌‌ خانم بتوانند اعمال به جای آورند، به امید خدا احوال ولی‌ خان بهتر است امام سرکار خانم حال خوبی ندارد.

سحر وارد مکه شدیم، منزلی پیدا کرده و منزل کردیم، چون اهل حاج هرکدام میقاتگاه خودشان مُحرم شده بودند به جز ما 11 نفر و چن نفر از اهل قم و هندوستان که محرم نشده بودیم.

همگی به طرف قرن المنازل  رفتیم، خانم را تنها گذاردیم و با این حالت وداع کردیم، که اگر ما در این راه کشته شویم یا خدای نکرده این سه روز که ما نیستیم خانم طوری شود، با چشم گریان، بیمار را گزارده و رفتیم و سوار شدیم، مردی که ما را سوار قاطر باری کرده بود قاطر را چماق می زد تا تندتر حرکت کند، هرچه من التماس کردم که آرام‌تر برویم اعتنایی نکرد و با حرکت در زیر درخت های پیچ دار تمام بدن مرا پیچ ها تکه‌تکه کرد. چادر و پیراهنم همه پاره‌پاره شده بود و در مسیر راه گدار به زمین خوردم و سرم شکست،در جایی که غریب و بی‌کس بودم افتادم. به بالای گدار که رسیدیم هوای خوب وسردی داشت در همان جا منزل کردیم و زن صاحبخانه را صدا کردم، چارقد، پیراهن و لباس هایم را برایم شست. حرکت کردیم مجدد به قرن المنازل، این طرف گدار نبود ولی راه سختی بود همه کوه و سنگ.

آنها که می‌توانستند غسل کردند و مُحرم شدند و منم که سرم شکسته بود و پر از خون به ظاهر نجاست را پاک کردم و  در مسجدی مُحرم شدیم.

مجدد به راه افتادیم و تا سحر رسیدیم به مکه معظمه. الحمدلله خداوند خواست که ما به سعدیه نرفتیم چند نفر قمی و جمعی از هندوستان یک روز قبل از ما از جده به سعدیه رفته بودند و تمام اموال آنها را برده بودند، سه نفر کشته و چند نفر هم زخمی شده بودند، با صدمه راه قرن المنازل اما خداوند به ما رحم کرد، بازهم شکر خداوند را به جای آوردم.

کد

وقتی رسیدیم چه حالت، از این طرف حالت خودم و از آن طرف حال سرکار خانم، با هم گریه کردیم، الهی خداوند در غربت ناخوشی نصیب کافر نکند.یک لقمه نان خوردیم و با پای زخم و سر شکسته بعد از غسل کردن به مسجد الحرام مشرف شدیم.طواف کردیم، سعی و صفا و مروه را هم کردیم. آمدم منزل، خانم بی حال افتاده و بنده هم طرف دیگر تب کردم، سرشکسته و ضعف زیاد و پاهای پر از زخم و آبله، تا یکشنبه هشتم ذی الحجه الحرام در بستر بودم.

باز کجاوه شتری آوردند و ما سوار شدیم، عصری آمدیم در صحرای منا، شب را در آن جا بودیم در مسجد خیف نماز کردیم و دعا برای دوستان و رفیقان کردیم و به چادر آمدیم، بیابان پر از آدم و شتر، صدهزار آدم و صد هزار شتر و چادر ها بند به بند زده. مصری ها محمل عایشه را بار کردند و شامی ها محمل پیامبر (ص)، همه جا پر از حاج بود تا  به صحرای منا رسیدیم. صبح نماز خوندیم و به سمت عرفات آمدیم.

بیابان بسیار گرم بود، تا عصر در عرفات بودیم و شب به مشعر‌الحرام رفتیم.در آنجا سنگ جمع کردم و به سمت منا حرکت کردیم، چادر ما را در مکانی زدند که تا سنگ جمره نیم فرسخ فاصله داشت، سنگ اول راکه زدیم برگشتیم به چادر و قربانی کردیم الهی که خداوند از ما قبول کند.

جای همه ی شما خالی، تا شب در منا بودیم، صبح یازدهم  سنگ دیگری را زدیم و به سمت مکه رفتیم و خانم همانطور بد حال افتاده بود، غسل کردم، برای طواف و سعی در صفا و مروه رفتم و حج نساء را به جای آوردم، ضعف شدیدی من را فراگرفته بود، امیدوارم خدا قبول کند اعمالی را که به جای آوردم.

روز سیزدهم الحمدلله از اعمال فارغ شدیم، پاهایم توان حرکت نداشت، شب در منا پنج نفر در چادر عرب ها اموال آن‌ها را بردند با آنکه چادرها بند در بند زده بود، کسی خبر نشد اما بعد شنیدم شریف مکه عسکر فرستاده و سی چهل نفری گرفته و زنجیر کرده و آورده. امروز یکشنبه پانزدهم است و احوال خانم بهتر است اما در نوسان است هر لحظه به جوری است. هجدهمین روز و مصادف با عید غدیر با این پای لنگ کورک‌دار به هر طور بود رفتم در حرم حضرت خدیحه خاتون، حضرت ابوطالب و حضرت آمنه؛ والده پیامبر (ص) را زیارت کردم. جای همگی خالی امیدوارم خداوند نصیب همگی بگرداند.

کد

مکه باران شدیدی آمد که سیل روانه شده بود، همه بازار و دکان را جمع کرده بودند، ما در نیم‌فرسخی مکه بودیم، بغل مکان حاجی ها، در جایی که ما بودیم باران کمی آمد، صبح جمعه بیست و هفتم سرچاه امام حسن (ع) منزل کردیم، چاهی که حضرت خودشان کنده بودند، درخت انجیری هم سرچاه سبز بود، سرکار خانم هم همراه بود اما حال بدی داشت و من هم نگران او بودم .صبح شنبه بیست و هشتم بود که تصمیم به حرکت کردیم اما غروب همان روز  سرکار خانم فوت کردند، خدا نصیب نکند، میان بیابان غریب، بی کس، نه آب و نه آبادی.

خدا پدر حاجی اسماعیل اصفهانی حمله‌دار را بیامرزد، در دامنه کوه چادر زد و سه نفر غسال آورد و منم کاری که هرگز نکرده بودم را انجام دادم، رفتم برای غسل، بعد از غسل نزدیک چادر حاجی ها شتری را کشتند و جنازه را در پوست شتر پیچیدند، آمدیم در داخل چادر، حتی گریه نکردیم. می‌گفتند برای اهل حاج خوشایند نیست گریه کند، تا صبح آهسته آهسته گریه کردیم و تنهایی وداع این ناکام برای من خیلی سخت بود. بعد از ده روز که در مسیر بودیم سه‌شنبه هشتم محرم سه ساعت از روز گذشته بود که رسیدیم به مدینه طیبه؛ جای همگی خالی، خداوند نصیب همه بگرداند و برای بار دیگر نصیب من نیز بکند. امروز که فرصت نشد به حرم‌ها مشرف شویم، تا نعش مرحومه خانم را دفن کردند، خوشا به سعادتش کنار بیت الاحزان اورا دفن کردند. امروز که چهارشنبه نهم غسل کردیم و مشرف شدیم به حرم مطهر پیامبر (ص)، به حرم مطهر ائمه بقیع امام حسن (ع)، امام زین العابدین، امام محمد باقر (ع)، امام جعفر صادق(ع) و حضرت فاطمه (س)، که قبر مطهرشان مخفی است. زیارت عمه‌های پیامبر (ص)، زیارت ابراهیم پسر حضرت پیامبر (ص)، زیارت زوجات پیامبر  و زیارت حمزه سیدالشهدا، جای همگی خالی، امیدوارم خدا از من هم قبول کند. روز دوشنبه چهاردهم بود که مشرف شدیم به روضات مطهره، به زیارت وداع با چشمان گریان و دل بریان از مدینه بیرون رفتیم، آمدیم بیرون از دروازه مدینه چادر زدیم، از روزی که از مدینه بیرون آمدیم معنای گرمای عربستان را فهمیدیم، چنان گرم است که قابل تصور نیست، از آسمان و زمین آتش می بارد، در این سفر فوت مرحومه خانم خیلی برایم سخت بود،نه همدمی، نه مونسی کاش خداوند اعمالم را قبول کند. صبح جمعه هجدهم بود که حرکت کردیم، در این راه سنگلاخ ها، درخت مغیلان و خرمای ابوجهل بسیاری بود شش فرسخ راه آمدیم، دو ساعت به غروب مانده منزل کردیم در اینجا هم آب نبود. نماز صبح شنبه نوزدهم رسیدیم سر چند چاه آب، شترها آب خوردند و خیک ها را آب کردند و حرکت کردیم، این راه میانه دو کوه بود خیلی سبز و خوش آب‌وهوا، درخت‌های مغیلان بزرگ همه مثل نارون چتر زده بود.گرمای توی چادر بسیار زیاد بود، نمی توانم بنویسم چه جور گرم است به تعریف درست نمی آید.

صبح یکشنبه 27 بود که رسیدیم جبل، باز چادرهای حاج را دور از آبادی زدند، در بیرون از قلعه، از روزی که از کرمان بیرون آمدیم سه یا چهار مکان آب روان دیدیم آن هم نزدیک های کرمان، فردا چهار ماه می شود که ما از کرمان بیرون آمدیم، تا امروز که شب بیستم یعنی اربعین است، سحر قصد رفتن کردیم و پیش از ظهر رسیدیم به نجف‌اشرف،الحمدلله از گیر حمله دار و شترهای دیوانه خلاص شدیم، از مدینه که حرکت کردیم، حاج شامی ها و بعضی ها از راه شام رفتند، حاج مصری ها و بعضی ها از راه مصر، خیلی ها از مدینه بازگشتند، بعضی ها از جده از راه آب بازگشتند به ولایت شان و ماها که حاج جبلی بودیم  از راه جبل آمدیم، از این راه خیلی کم آمدند، همه می گویند حاجی که امسال آمده، این سال ها نیامده بود.

کد

در روز اربعین بیستم ماه، مشرف شدم به حرم مطهر و دعاگوی همه بودم، در روز سه شنبه بیست و یکم بود که خبر داد در تهران، اصفهان، همدان و همه جا بیماری و با آمده است، با شنیدن این خبر بسیار غمگین شدم، دردهای خودم یک طرف، این غصه بیماری جدید هم یک طرف.

گریه کنان به حرم امیرالمومنین رفتم، دعا کردم، از قرار معلوم از کرمانشاه جلوی زائران را می‌گیرند به دلیل همین بیماری. بعضی ها می گویند در کرمانشاه هم وبا دیده شده است، در این چند روز اخبار این که وبا در کدام شهرها دیده شده بر استرس و ترس من اضافه می کند، خداوند همه مسلمانان را حفظ کند از این بیماری. هوای نجف اشرف هم بسیار گرم است، از مکه و مدینه و از همه جا گرم تر.

این روزها، روزی دو بار مشرف می شوم و دعاگوی همه هستم، به وادی‌السلام رفتم برای زیارت هود و صالح و اهل قبور، بعد از آنجا به حرم رفتم، در مسجد زنانه از هر ولایتی بودیم و همگی دعا کردیم که خداوند این بلا را از جان مسلمانان دور کند. امروز سه شنبه بیست و هشتم است روز شهادت حضرت امام رضا (ع)، عرب‌های کربلایی، نجفی و کاظمینی، دسته دسته شده بودند و دور صحن توی حرم سینه می‌زدند، از توی حرم رفتند خانه پسر امام جمعه تهران، روضه می خواندند و سینه زنی می کردند، تا عصر توی کوچه ها سینه‌زنی و عزاداری بود، عصر بود که روانه مسجد سهله شدیم و یک فرسخ راه آمدیم، اول نماز مغرب و عشاء را در خانه حضرت ابراهیم خواندیم و اعمال به جا آوردیم، صبح روز 29 بود که رفتیم مسجد زید، از آنجا رفتیم مسجد صعصعه، اعمال به جای آوردیم و پیاده رفتیم به حدن لب شط فرات،جزیره ای میان شط بود این طرف آب و آن طرف آب. در جزیره درخت های بید زیادی بود، زیر درختان نشستیم، هوای خوبی بود در عصر هم به زیارت حضرت یونس رفتیم.صبح پنج شنبه سی‌ام رفتیم به خانه حضرت امیر آنجایی ک حضرت را غسل دادند، آنجایی که کفن کردند، مکتب خانه حسنین را زیارت کردیم، در راه برگشت به سر قبر کمیل و میثم تمار هم رفتیم و فاتحه ای خواندیم.

امروز جمعه روز اول ماه ربیع المولود است، از منزل حاج ولی‌خان به خانه حاجی کلانتر رفتیم، عیال ایشان از روزی که سرکارخانم مرحوم شدند با من رفت و آمد دارد، هر وقت که دلم میگرفت شب ها بیرون از چادر باهم حرف میزدیم، به همین واسطه باهم رفیق شدیم، خداوند ایشان را سلامت بدارد حالا که منزل ایشان هم ماندگار شدم .

امروز شنبه دومین روزی است که در منزلشان هستم، فاطمه را هم همراه خود به اینجا آوردم، او باردار است و شرایط خاصی دارد، روانه کربلا شدیم از راه آب، چون می‌گفتند از خشکی دزدگاه است.

ظهر پنج شنبه بود که وارد کربلا شدیم، برای زیارت به حرم‌ها رفتیم، می گویند دیشب حضرت عباس، کوری را شفا داده است، این روزهایی که کربلا هستم باید تدارک سفر را ببینم و مایحتاج را بخرم، شاید تا دو ماه دیگر یا سه ماه دیگر به کرمان برسم. در این چند روز خریدهایی که لازم داشتم را هم کردم و کجاوه خریدم.

می گویند روز جمعه قرار است که حرکت کنیم، اما هنوز هزار تا کار دارم، در روز شنبه بیست و سوم ماه با چشمان گریان، دل بریان از کربلا بیرون آمدیم، روانه کاظمین شدیم.

همه مسیر راه آبادی و نخلستان بود. هشت ساعت راه آمدیم تا مسیب، از جسر گذشتیم پول گرفتند، زمین صحرا همه سبز بود و در کاروانسرا شب منزل کردیم.

صبح یکشنبه بود که راه افتادیم به محمودیه رسیدیم و شب را هم در کاروانسرا منزل کردیم و صبح دوشنبه بود که به کاظمین رسیدیم.

مشرف شدیم به حرم جای همگی خالی، دعاگوی همگی هستم. صبح سه شنبه بیست و ششم به ما گفتند باید برویم سامرا، چون زوار دیگر که امروز آمدند، باید امروز برویم چون راه دزدگاه هست و چون زمستان در پیش است همه عجله دارند که زودتر بروند ماهم باید برویم.

روز پنج شنبه بود که وارد سامرا شدیم، در این سه روز ابدا نخوابیده بودیم، عصر مشرف شدیم به حرم مطهر، در یک ضریح آنان علی‌النقی، امام حسن عسکری و نرجس خاتون را زیارت کردیم.

از آنجا به سرداب حضرت صاحب رفتیم آن چاهی که حضرت در آن سرداب غایب شدند. زیارت کردیم به استراحتگاه برگشتیم صبح دوشنبه دوم بود که عزم سفر  به کاظمین کردیم.

روزی که می‌خواستم به سامرا بروم فاطمه مریض بود و تب کرده بود آن را با خودم نبردم و آدمی پیش او گذاشتم.

در روز پنج شنبه پنجم ماه بود که در تدارک رفتن به کرمانشاه هستم دیروز به بغداد که رفته بودم از کنار بازار که عبور میکردم مغازه های خوب با اجناس و پارچه های خوبی داشت اما پولی نداشتم که بخرم خجالت زده هستم که می‌خواهم دست خالی به کرمان برگردم، مخلفات خوردنی را باید بخرم برای راه برگشت.

امروز یکشنبه هشتم ماه، صبح زود مشرف شدم به حرم مطهر از خدمت امام مرخص شدم با چشم گریان و دل بریان.

کد

امروز دوشنبه نهم ماه است، طلوع صبح نماز کردیم و سوار شدیم، خیلی سرد است، هشت فرسخ راه آمدیم، در کاروانسرا منزل کردیم و شب را آنجا بودیم، صبح روز سه شنبه بعد از اینکه نماز خواندیم بار کردیم و نُه فرسخ راه آمدیم به شهران رسیدیم، آنجا هم شهر بزرگی است همه چیز پیدا می شود، در این راه ها که آمدیم همه آبادی و نخلستان است.

امروز روز چهارشنبه یازدهم است، طلوع صبح نماز را خواندیم و راهی سفر شدیم، به زمینی که رسیدیم به آن نهروان می‌گویند که حضرت امیر (ع) جنگ نهروان را در آنجا کردند، زوار و حاج خیلی آمده و رفته بودند، زوار عجم به واسطه بیماری قدغن شده و تنهایند. خلاصه در این راه ها که ما آمدیم کوه ندیدیم امروز کوه دیدیم،قریب دو فرسخ میان دو کوه آمدیم، بعد چند نهر آب دیدیم.

نیستان بسیاری دو طرف نهرها سبز شده بود، در راه دیروز نزدیک دروازه، دو گنبد قبر دیدیم، یکی جابر انصاری و یکی مقداد بود.

خلاصه نه فرسخ راه به منزل رباط آمدیم. این راه هم خیلی سبز و خرم بود، آمدیم در کاروانسرا منزل کردیم. در آنجا حاجی آقا محمد یزدی را ملاقات کردم

در این منزل ها همه جا همراه ما بود، ولی من ملتفت نشده بودم، تسلی قلبی حاصل شد که یک هم‌ولایتی همراه ماست.

رسیدیم به خانقای عرب، جایی دیگر در یک فرسخی اینجا هست به نام خانقای عجم، خلاصه در کاروانسرا منزل کردیم و به محض رسیدن گمرگ چی ها آمدند و بارها و کجاوه ها را گشتند، بعضی ها گیر افتادند، بعضی ها اسبابی داشتند قایم کردند، بیچاره حاجی کلانتر گیر افتاد.

من بیچاره که چیزی نداشتم، خورجین مراهم باز نکردند اما از من هم شش هزار گرفتند. شب را آنجا ماندیم، امروز جمعه سیزدهم است لنگ کردند، گویا قاطرچی عرب هم که زوار می برد، به خاک عجم که رسید به واسطه بیماری نمی گذارند بازگردد، ما هم که قاطرچی عرب داریم به این واسطه جرئت نمی‌کندکه بیاید، ماهم مانده‌ایم متحیر، تا خدا چه بخواهد.

امروز روز چهاردهم است باز هم در خانقاه ماها را نگه داشتند، به واسطه بی مالی، چون قدغن است و کسی نمی‌آید مال پیدا نمی شود، از این طرف هم قاطرچی عرب که می‌آید نمی گذارند برگردد و قرنطینه می کنند. از روزی که وارد شده ایم مرتب رعد و برق و باران است، خداوند محافظت کند، امروز یکشنبه پانزدهم است سحر خبر کردند که قاطرچی بار می کند، برخاستیم و مستعد بار کردن شدیم، نماز صبح را علی الطلوع کردیم و کجاوه ها و بارها را بار کردیم، که شب بود به قصر شیرین رسیدیم.

راه سخت و بدی بود، همه کوه و بالا و پایین داشت. اینجا جایی است که امیر کُرد جلوی زوار را می گرفت و می کشت که هر چند سال قدغن میشد که زوار به اینجا نیاید.

پنج ساعت از شب گذشته بود که از کنار قصر شیرین و کاخ خسرو گذشتیم تاریک بود و ما جایی را نمی‌دیدیم، روز دوشنبه بیست و سوم بود که با هوای سرد و آسمان بارانی به کرمانشاه رسیدیم، راه سخت و پر از تپه، بعضی جاها سنگ و بعضی جاها کفه گل، به کرمانشاه که رسیدیم به حاجی آقا محمد یزدی گفتم تلگراف کند به کرمان و از احوالشان جویا شود.

تا به امروز جمعه بیست و هفتم هنوز جواب تلگرافی دریافت نکرده‌ام و عازم رفتن هستم، قاطرچی که من کرایه کردم بایست از قم برود، اصفهانی ها از راه دولت آباد خواهند رفت و رفقای بنده هم امشب می روند، من تنها می مانم مدتی است که انس گرفتیم باهم، خیلی سخت است تنها، آنها امشب میروند.

در راه ها یا در کربلا، کاظمین، نجف هرکجا که بودیم یک اتاق من می‌گرفتم، یکی آن ها، زن حاجی کلانتر متصل به من بود، هم زبانی داشتم، هرجا می رفتیم باهم بودیم.

چند روزی است که حالم خیلی بد است، با حالت تب و دردسر و سرفه زیاد بیدار می شوم، خدا کند در این راه نمیرم تا به حرم حضرت معصومه (س) برسم، آنجا اگر بمیرم عیبی ندارد.

با حال مریض به قم رسیدیم، در کاروانسرا منزل کردیم که آقا میرزاهادی به استقبال ما آمدند و ما را بردند به خانه خودشان، تبم هنوز قطع نشده‌است، خیلی پریشانم، بیچاره آقا میرزاهادی برایم حکیمی آورد تا دوا دهد، شهر قم حکیم ندارد، شخصی از اقوام امام جمعه قم که ناخوش شده است این حکیم را برایش از تهران آورده اند که به واسطه ایشان من را هم هر روز ویزیت می کند،حکیم خوش رو و خوبی است.

امروز چهارشنبه شانزدهم ماه است که بعد از چند روز توانستم به زیارت بروم، خداوند شفایی به من دهد که در ولایت غریب اسباب زحمت هم شدم.

در روز پنج‌شنبه بود که جواب تلگراف بعد از هفت روز آمد، شکر خدا را به جای آوردم که همه سلامت بودند، فاطمه را روانه کرمان کردم.

خودم هم قصد رفتن به تهران کردم که در روز جمعه بیست و پنجم بود که به تهران رسیدم.

برگرفته از کتاب «چادر کردیم رفتیم تماشا» نوشته عالیه خانم شیرازی، انتشارات اطراف، سال 1397

گزارش از زینب غفوریان

انتهای پیام
captcha