تقریری بر شأن حکومتی رسول خدا(ص)
کد خبر: 3827980
تاریخ انتشار : ۲۶ تير ۱۳۹۸ - ۱۵:۳۸

تقریری بر شأن حکومتی رسول خدا(ص)

گروه اندیشه ــ حجت‌الاسلام محمد سروش‌محلاتی روز گذشته در بنیاد نهج‌البلاغه مشهد به ارائه بحث در زمینه شأن حکومتی رسول خدا(ص) پرداخت و برخی از آیات مربوط به این مسئله را تبیین کرد.

تقریری بر شأن حکومتی رسول خدا

به گزارش ایکنا؛ حجت‌الاسلام محمد سروش‌محلاتی، سه‌شنبه 25 تیرماه در بنیاد نهج‌البلاغه مشهد، به ارائه بحث در زمینه «شأن حکومتی رسول خدا(ص)» با استناد به برخی از آیات قرآن پرداخت که در ادامه مشروح این سخنان از نظر می‌گذرد؛

از حدود بیست سال قبل، از مسائلی که در فکر من به صورت پیوسته حضور داشته و در مورد آن مباحثی داشته‌ام، همین موضوع است. برای اولین بار در کتابی که بیست سال قبل به نام دین و دولت نوشتم به تفصیل در مورد حکومت نبی اکرم(ص) بحث کرده‌ام و ابعاد مختلف این مسئله را پاسخ داده‌ام و طی دو دهه اخیر نیز به این مسئله پرداخته‌ام. قبل از ورود به این بحث، مقدماتی را مطرح می‌کنم. 

آیا همه انبیا شأن حکومتی داشته‌اند

مقدمه اول اینکه این بحث در مورد پیامبر(ص) است. بحث در مورد ملازمه نبوت و حکومت نیست و اینکه آیا همه انبیا شأن حکومتی داشته‌اند یا نداشته‌اند بحث دیگری است. برخی از علما معتقد هستند که همه انبیا مسئولیت حکومتی داشته‌اند که بحث ما در این موضوع نیست و این مسئله مربوط به بحث نبوت عامه و بحث ما در زمینه نبوت خاصه است. 

نکته دوم اینکه بحث ما در اینجا بحث قرآنی است. یعنی به استناد قرآن بحث می‌شود و نه بحث تاریخی یا حدیثی. در صدد این هستیم که با استدلال به آیات قرآن پاسخ این سؤال را پیدا کنیم که شأن حکومتی پیامبر(ص) چگونه است. 

نکته سوم این است که این بحث در خصوص پیامبر(ص) است و لذا وارد دوران پس از رسول خدا(ص) نمی‌شویم. ممکن است کسی در اینجا و در مسئله نبوت برای رسول خدا(ص) شأن حکومتی را قبول کند، اما پس از آن را منکر باشد که بحث امامت است. لذا قلمرو بحث، خصوص نبی اکرم(ص) است.

نکته چهارم نیز این است که به لحاظ تاریخی تا حدود 150 سال قبل، این مطلب در میان همه فرق اسلامی از مسلمات بوده که پیامبر(ص) شأن حکومتی داشته است. یعنی نه ما در این زمینه مخالفتی داشته‌ایم و نه اهل سنت. حدود 150 سال قبل یک عالم سنی در مصر به نام علی عبدالرازق آمد و منکر این مسئله شد. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی که خلافت تمام شد در مسلمانان نگرانی ایجاد شد که دستگاه دینی حکومت، متلاشی شده است. در این نگرانی علی عبدالرازق کتابی نوشت به نام الاسلام و اصول الحکم و در آنجا به مسلمانان گفت که جای نگرانی نیست. اگر حکومت در زمان ما جنبه مدنی یافته و صبغه دینی‌اش را از دست می‌دهد، از اول و حتی در زمان رسول خدا(ص) نیز حکومت پایه و اساس دینی نداشت. شما نگران نباشید و ما اشتباه می‌کردیم که فکر می‌کردیم حکومت پیامبر(ص) مبدا الهی دارد. 

این کتاب را برای اثبات این موضوع نوشت و استدلال‌های قرآنی زیادی نیز آورد که در دنیای اسلام انعکاس زیادی پیدا کرد. به شدت علمای سنی مذهب به ویژه در مصر در برابر او موضع‌گیری کردند و الازهر درجه علمی او را گرفت و او را ساقط کردند. این بحث را او آغاز کرد ولی این بحث علی عبدالرازق در میان ما و در جامعه شیعه بازتابی نداشت و مورد اعتنا قرار نگرفت. جهات مختلفی هم داشت که وارد نمی‌شوم، تا اینکه در دوره اخیر یعنی بعد از انقلاب اسلامی، کسانی در میان ما نیز پیدا شدند که این مسئله را دنبال کردند و از آن نظریه دفاع کردند، اما هنوز هم متن حوزه‌های علمیه ما با این رویکرد نسبت به شأن حکومتی پیامبر(ص) توافقی ندارد. 

شأن حکومتی پیامبر(ص) جزء مسلمات

لذا علمای ما که در بحث امامت وارد شده‌اند. شهید مطهری اشاره می‌کنند که شأن حکومتی برای پیامبر(ص) از طرف خدا جزء مسلمات شیعه و سنی است و اختلاف از بعد از رسول خدا(ص) شروع می‌شود که اهل سنت می‌گویند برای خلیفه پیامبر(ص) این شأن وجود ندارد و شیعه می‌گوید چنین شانی وجود دارد و نیازمند نصب الهی است.

اما مسئله چیست؟ در زمینه حکومت پیامبر(ص) می‌توانیم سه مسئله داشته باشیم؛ مسئله اول اینکه آیا پیامبر حکومت داشت یا خیر. شبکه‌ای برای اخذ مالیات داشت یا نداشت، اعزام فرمانروایان را داشت یا نداشت. میثاق‌های حکومتی با دیگران داشت یا نداشت که یک بحث است و در این بخش ظاهرا مخالفتی وجود نداشته که ایشان زمانی که در مدینه بودند متصدی امور نیز بودند. هم حکومت بود و هم متصدی آن، رسول خدا(ص) بود که بحثی در اینجا نیست.

مسئله دوم اینکه مبدا این حکومت پیامبر(ص) چه بوده است؟ آیا از طرف خدا بوده است یا یک امر مدنی و عرفی بوده و مردم عقل داشته‌اند و می‌‌دانستند که شایسته‌ترین فرد برای حکومت پیامبر(ص) است و لذا این کار را به ایشان سپردند نه اینکه یک مسئولیت الهی بر عهده ایشان باشد.

مسئله سوم نیز این است که پیامبر(ص) در حکومت خود چه شیوه و روشی را دنبال کرده است. در برخی از ادله‌ای که در مسئله حکومت ایشان است هم مربوط به مسئله دوم و هم مربوط به مسئله سوم می‌شود، لذا مسئله سوم را اشاره کردم تا وقتی به ادله می‌پردازیم اشتباهی اتفاق نیفتد. 

البته  ممکن است از آیه‌ای استفاده کنید که ایشان نباید اعمال زور و قهر کند. اما این آیاتی که چنین مضمونی را دارند، مربوط به مسئله دوم است یا سوم؟ لذا باید دید این آیات در کدام حوزه است و آیا نفی حکومت می‌کند یا نفی یک روش خاص. مسئله اول مورد بحث نیست، مسئله دوم مسئله اصلی است و البته در جاهایی با مسئله سوم نیز ارتباط برقرار می‌کند و به مقداری که این ارتباط باشد به مسئله سوم نیز اشاره می‌کنیم. 

با این مقدمات و با این توضیحی که در تقریر محل نزاع صورت گرفت صورت مسئله تا حدودی روشن شده است. آیاتی که در قرآن کریم در زمینه حکومت پیامبر است را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد که البته هر یک از این دو دسته نیز گروه‌های مختلفی دارد. دسته اول آیاتی است که می‌توان از آنها استفاده کرد که پیامبر یک شأن حکومتی از طرف خدا دارد و دسته دوم آیاتی است که چنین شانی را نفی می‌کند و بعد از اینکه این دو دسته آیات مرور شد باید در مورد نحوه سازگاری آیات بحث کنیم. 

اولویت پیامبر(ص)

خداوند می‌فرماید پیامبر بر مومنین از خود مومنین اولی است. هر کسی نسبت به خودش صاحب اختیار است و در عین حال، پیامبر(ص) نیز نسبت به ما از خود ما سزاوارتر است. این آیه شریفه البته در کتاب‌های تفسیری مورد بحث واقع شده است. این آیه به نظر بنده آیه‌ای است که اصلا با ولایت پیامبر از طرف مردم سازگار نیست. چون ولایتی که مردم می‌دهند که معمولا ماهیت وکالت پیدا می‌کند در این ولایت، هرگز نماینده به لحاظ سلطه و اختیاراتی که پیدا می‌کند اولویتی بر موکلین پیدا نمی‌کند و ما نسبت به کار خود اختیار داریم که اصل می‌شویم و فردی را به عنوان وکیل انتخاب می‌کنیم. لذا چون موکل نسبت به کار خود اولی است. بر این اساس مقداری از اختیارات خود را به دیگری می‌دهد و هر زمان که نخواست نیز او را برکنار می‌کند یا اینکه با یک شرط در ضمن یک عقد لازم این وکالت را لازم می‌کند و خودش است که تصمیم می‌گیرد وکیل داشته باشد یا نداشته باشد و همه چیز تابع موکل است و وکیل نسبت به موکل اولی نیست.

معنای این اولویت در آیه شریفه یعنی سزاوارتر است. یعنی اگر می‌خواهید کاری را انجام دهید و پیامبر نظر دیگری دارد نظر ایشان تقدم دارد و این فقط با اینکه یک مبدا بیرونی از ناحیه شارع مقدس داشته باشد که خدا این حکم را تثبیت کرده و به او ولایت داده است که نظر او بر نظر اشخاص تقدم یابد با چیز دیگری سازگار نیست. 

غیر از این آیات که عنوان ولایت را برای رسول خدا اثبات می‌کند، در آیات زیادی در قرآن داریم که خداوند اطاعت از رسول خدا را بر ما تکلیف کرده، در حالی که علاوه بر این دستور، اطاعت از خدا نیز داریم، اما خدا به همین اکتفا نکرده، بلکه اطاعت رسول را نیز اضافه کرده و اگر شأن پیامبر فقط بیان شریعت است، وقتی دستورات شریعت را اطاعت می‌کنیم، یعنی دستورات خدا را اطاعت کرده‌ایم و اطاعت پیامبر در اینجا معنا ندارد. رسول خدا فرمود شما نماز صبح را دو رکعت بخوانید و ما می‌خوانیم. در واقع پیامبر از طرف خدا امر الهی را ابلاغ کرده و در نتیجه اطاعت نیز اطاعت از خدا است و نه پیامبر.

پس اطاعت از خدا و رسول به چه معنا است؟ پیامبر(ص) باید امر داشته باشد تا نوبت به اطاعت از پیامبر برسد. یعنی باید شأن آمریت داشته باشد. در زندگی خصوصی ما امر ندارد، اما به جهاد یا پرداخت مالیات امر می‌کند. پیامبر را باید اطاعت کرد، اما آیا اطاعت از ایشان جنبه دینی دارد؟ بله، از دو جهت دینی بودنش قابل اثبات است؛ به لحاظ مبدا و توابع و منتها. به جهت مبدا این است که خدا فرموده و دستور خدا است. در بقیه موارد، دستوراتی که وارد شده را دینی می‌دانید و این نیز دستور دینی است و به جهت منتها نیز آیات قرآن اینطور است که اگر کسی از رسول خدا اطاعت نکند با آثار اخروی مواجه است. مانند دیگر امور دینی که اگر اطاعت نکنید پیامدهای اخروی دارد. 

مانند اینکه اگر اطاعت نکنید، اعمال شما از بین می‌رود. آیات اطاعت از پیامبر وجود دارد و در اینجا مخصوصا به حسب مورد، اگر حساب کنیم امر پیامبر مطرح است. مثلا آیه سوره احزاب است که فرمود «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ». اگر پیامبر حکم می‌کند شما اختیاری ندارید. این حکم خدا و پیامبر در کنار هم قرار داده شده‌اند و از یک سنخ هستند. اگر در این آیه مسئله وکالت و امثال اینها باشد که پیامبر از طرف ما است و او دستور می‌دهد و بعد ما ممکن است که بگوییم نمی‌خواهیم، اما دستورات پیامبر را باید بپذیرید و بعد ذیلش این است که «وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً» یعنی اگر از خدا اطاعت نکنید گمراهی آشکار است و در مورد پیامبر نیز اینطور است. 

اگر از یک مسئول که از مردم رای گرفته اطاعت نکنید گمراهی نیست و در دنیا و اروپا قانون خیلی مهم است اما اگر تخلف کردند ضلال مبین نیست. ما این تعبیرات را برای غیر از پیامبر و شأن او نمی‌توانیم به کار ببریم. آیات دیگر نیز آیات سوره نور است که فرمود اگر امر کنی برای جهاد حرکت می‌کنیم. 

اموال پیامبر(ص)

مطلب دیگر نیز اموال پیامبر است. اگر پیامبر سِمت حکومت از طرف خدا داشته باشد، اگر خدا این اموال را به ایشان داده باشد، معقول است و الا وجهی برای اینکه این اموال در اختیار ایشان باشد، وجود ندارد. یک تعبیر این است که اینها منبع عمومی و ملی است، اما تعبیر قرآن اینها را در اختیار پیامبر قرار داده و معلوم است که پیامبر مسئولیت‌های دیگری در اختیار دارد، چون اگر نداشت وجهی هم وجود نداشت که این اموال را داشته باشد.

مشکلی که اینجا وجود دارد، این است که ما آیات دیگری هم در قرآن داریم که ممکن است این آیات به این معنا باشد که رسول خدا(ص) مسئولیت اجتماعی و سیاسی ندارد، چنانکه فرمود «ما عَلَي الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ» که بر عهده پیامبر فقط ابلاغ رسالت است و همان را باید به گوش مردم برساند و اینها نیز شأن دیگری را برای پیامبر مانند ولایت و حکومت نفی می‌کند. یعنی نشان می‌دهد که شأن الهی نیست و در آیات دیگری نیز داریم که فرمود پیامبر وکیل یا حافظ مردم نیست و اتفاقاً علی عبدالرازق در کتاب خود استقصای وسیعی کرده و تمام این آیات را آورده و دسته‌بندی کرده است. 

من یک آیه را از میان این آیات می‌‌آورم و معنایی که علمای ما دارند را معنا کنیم و ببیند این معنا با اینکه پیامبر متصدی امر حکومت باشد، سازگار است یا نیست. مثلاً در تفسیر ابوالفتوح رازی در ذیل آیه «أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلا» می‌گوید تو بر او وکیلی تا او را از این فساد و ضلال بیرون آری یعنی رها کن اینان را با کار خود. این با حکومت نمی‌سازد و حرف عبدالرازق نیز همین است. اینجا خدا به پیامبر فرمود مردم را رها کن. یا مثلا در آیه و «وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً» مرحوم شیخ طوسی در تبیان این آیه را اینطور معنا می‌کند که پیامبر حفیظ نیستی. سؤال این است که اگر پیامبر از جانب خدا بر کار مردم ولایت دارد، می‌توانیم بگوییم حفیظ نیست؟ مسئولیت حکومت حراست از مصالح مردم است. شیخ طوسی فرمود حفیظ کسی است که جلوی لغزش مردم را می‌گیرد و مردم را حفظ می‌کند. خدا گفته که این کار بر عهده تو نیست و کسی که می‌خواهد به زمین بخورد و لغزش داشته باشد را رها کن. همچنین فرمود «وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ» که شیخ طوسی فرمود وکیل کسی است که عهده‌دار کار مردم است و خدا به پیامبر فرمود کار مردم به دست تو نیست. پس پیامبر چه کاره است؟ می‌گوید که «ان النبی مبلغ منذر و مخوف». پیامبر انذار می‌کند و تخویف دارد و تبلیغ احکا‌م هم می‌کند. 

جمع بین آیات

اما جمع اینها چطور می‌شود؟ در اینجا دو جمع در بین این آیات علمای ما مطرح کرده‌اند. اول اینکه می‌گویند تمام این آیات یعنی دسته دوم منسوخ هستند و مربوط به زمانی است که پیامبر قدرتی نداشت و پیامبر تبلیغ می‌کرد، اما متأثر بود از اینکه بسیاری از مشرکان قبول نمی‌کنند و این آیات تسکین پیامبر است که می‌گوید تو بیش از این مسئولیتی نداری، چون در آن زمان ایشان قدرتی نداشت. ولی بعدا آیات بعدی که در مدینه آمد مسئولیت‌های دیگری را نیز برای پیامبر(ص) تبیین کرده است و در نتیجه ایشان در مدینه از طرف خدا دارای ولایت و اختیاراتی است اما در دوران مکه این مسئولیت به ایشان محول نشده بود و قدرتی هم وجود نداشت و خدا نیز این کار را از رسول خدا نخواسته بود. البته این راه، درست نیست چون این تعبیرات را برای دوره مکه نیز داریم و بعد از تشکیل حکومت نیز این تعابیر وجود دارد. 

اما راه حل دوم این است که بگوییم درست است که پیامبر(ص) شأن حکومت دارد، اما شأن رسالت نیز دارد که رسالت مربوط به هدایت مردم است و این آیات مربوط به شأن هدایت هستند که تا پایان عمر ایشان است. در شأن هدایتی به پیامبر فرمودند که ناراحت نباش و به مردم ابلاغ کن، اما مربوط به مسئولیت اجرایی ایشان نیست بلکه برای دعوت پیامبر است و ایشان فقط باید تبلیغ کند. اما برای شأن حکومتی اینطور است که هر کسی تخلف کند ایشان با او برخورد می‌کنند. نمی‌شود پیامبر ظلم ببیند، اما برخوردی با ظالم نداشته باشد. اما آنجا که ایشان اعمال قدرت نمی‌کرد، بر ایمان مردم و بر هدایت مردم بود.

بر اساس این تحلیل دوم، مرزبندی بین امور اعتقادی و عملی انجام می‌شود. در امور اعتقادی، مردم آزاد هستند و فقط ابلاغ است اما در تخلفات عملی نظام اجتماعی نیاز به این است که اعمال قدرت صورت گیرد و پیامبر(ص) به اینجا ورود پیدا می‌کرد که البته با این تفسیر نیز موافق نیستم. چون این ازادی عملی که اثبات می‌شود، فقط در امور اعتقادی نیست و فراتر از این است.

عرض بنده این است که امر دین چه در جنبه اعتقادات و در اعمال و رفتار و در دوره مکه یا مدینه در هیچ بخشی و در هیچ دوره‌ای امر تحمیلی نیست و این دو وجه به نحوی مرزبندی می‌کرد که به لحاظ زمانی می‌گفت پیامبر تا در مکه بود مردم آزاد بودند و در مدینه اینطور نبود. اما در قرآن آیات فراوانی داریم که در این آیات راه را به روی پیامبر(ص) باز گذاشته و پیامبر را از اعمال قدرت منع کرده است، حتی در دوره مدینه و حتی در امور اجتماعی این منع را می‌بینیم. 

در سوره‌های مدنی در امور اجتماعی و نه فقط امور فکری و اعتقادی، پیامبر از اعمال قدرت منع شده است. پیامبر برای اداره حکومت هم ولایت دارد و هم خدا به پیامبر شیوه خاصی ارائه کرده است و آن این است که ای پیامبر اگر مردم می‌پذیرند دین را اجرا می‌کنی اما اگر نمی‌خواهند با مردم درگیر نمی‌شوی. نه اینکه پیامبر ولایت ندارد، ولایت برای ایشان است اما با چه روشی؟ اینطور است که اگر مردم همراه نیستند نباید کاری انجام شود و پیامبر وظیفه ندارد و بلکه بالاتر ممنوع است. 

انتهای پیام

captcha