به گزارش ایکنا از کردستان، استاد کامبیز کریمی، از شاعران و مترجمان برجسته کردستانی، در مراسم «پاییز شاعرانه» ویژه شاعران دانشآموز دوره اول و دوم متوسطه که شامگاه چهارشنبه، 21 آذرماه در پردیس سینما بهمن برگزار شد، با اشاره به در ابتدای راه بودن این دانشآموزان اظهار کرد: آنچه که امروز باید بیان شود پرداختن به کارکرد هنر است و رسیدن به پاسخ این سؤال که آیا برگزاری چنین برنامههایی فایدهای میتواند داشته باشد یا نه ؟
وی خطاب به دانشآموزانی که سرودههایشان را خوانش کردند، افزود: امیدوارم شما این مسیر را انتخاب کنید و در چند سال آینده در مورد مباحث فنی سرودههایتان بنشینیم و بحث و جدل کنیم ، اما امروز یافتن پاسخ به این کارکرد بسیار مهم است که امیدوارم کمک کنید تا به نتیجه مورد نظر برسیم.
کریمی با اشاره به چهار داستان و روایت حاضران را به تعمق و اندیشه در آنها فرا خواند و بیان کرد: این روایات هر چند در ظاهر شاید با هم متفاوت باشند اما وجه اشتراکی دارند که در پایان به آنها خواهیم رسیم.
وی یکی از این روایات را گفتار بین خداوند متعال و حضرت ابراهیم (ع) در بحث زنده شدن مردگان عنوان کرد و افزود: در آیه 260 سوره بقره «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛ و (ياد كن) آنگاه كه ابراهيم گفت: (پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده مى كنى؟) فرمود: (مگر ايمان نياورده اى؟) گفت: (چرا، ولى تا دلم آرامش يابد.) فرمود: (پس، چهار پرنده برگير، و آنها را پيش خود، ريز ريز گردان؛ سپس بر هر كوهى پاره اى از آنها را قرار ده؛ آنگاه آنها را فرا خوان، شتابان به سوى تو مى آيند، و بدان كه خداوند توانا و حكيم است.)»
وی با اشاره به کتاب احیای علوم دین امام محمد غزالی و ضرورت مطالعه جدی آن به روایتی از مرگ غزالی اشاره و بیان کرد: روزی که جمادی الآخر سال 505 فرا رسيد. احمد غزالی، برادرش را فرا خواند با او به گفتگو نشست و گفت: «کفن مرا بياوريد» آوردند. گرفت و بوسيد و بر ديده نهاد و گفت: «سمعاً و طاعةً للدخولِ عَلی الـمَلِک؛ آنگاه پای خويش را در جهت قبله دراز کرد و پيش از برآمدن خورشيد راهی بهشت شد:. ایا به راستی غزالی بزرگ نیز از اطمینان یافتگان بود؟
کریمی در روایت سوم به سخنان رد و بدل شده بین محمد مهتاب عارف نامی و شیخ حسن جوری اشاره و عنوان کرد: «در سالی که گذارم به جندیشاپور افتاد، سخنی از محمد مهتاب شنیدم که تا گور بر من تازیانه میزند. دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ میریسد و ترانه زمزمه میکند.»
گفتم: «ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را همچون عاشقان عبادت کنم.»
محمد مهتاب گفت: «نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «هرگز شکفتن گلی در باغچۀ خانهات تو را از غصههای بیشمار فارغ کرده است؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «هرگز زیر نمنم باران، آواز خواندهای؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «هرگز به آسمان نگریستهای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «هرگز خندۀ کودکی نازنین، تو را به خلسۀ شوق برده است؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بیخود کرده است که اگر نشستهای برخیزی و اگر ایستادهای بنشینی؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «هرگز زلالیِ آب یا بلندیِ سرو یا نرمیِ گلبرگ یا کوششِ مورچهای، اشک شوق از دیدۀ تو سرازیر کرده است؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «هرگز شده است که بخندی چون دیگری خندان است و بگریی چون دیگری گریان است؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف میکنی، چشم دوختهای؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شدهای؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «هرگز دست بر روی خویش کشیدهای و با چشم و گوش و ابروی خویش معاشقت کردهای؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «از من دور شو ای ملعون! که سنگ را عاشقی میتوان آموخت، تو را نه.»
و محمد مهتاب با اشاره به کارکرد هنر از اطمینان یافتگان بود .
این شاعر و مترجم کردستانی در روایت چهارم با اشاره به قصه رومیان و چینیان مولانا جلال الدین بلخی ضمن شرحی بر تعدادی از ابیات آن گفت: در جهان امروز برای یافتن اطمینان باید روح و جان را صیقل داد.
وی با خطاب قرار دادن اولیا دانشآموزان و معلمان آنان گفت: به فرزندانتان فرصت دهید بیاموزند، عاشقی را ، یاد بگیرند دوست داشتن را و فریاد بزنند خواستههایشان را و در جهان ما این امر ممکن نیست مگر با ابزار هنر و آن نقشه راهی که محمد مهتاب ، رو در روی شیخ حسن جوری مینهد.
انتهای پیام